جنگ و شكلگيري نوع تازهاي از مليگرايي در ميان ايرانيان
نو مليگرايي ايراني
عظيم محمودآبادي
جامعه ايران به دليل تنوع و تكثري كه در ذات خود دارد هميشه مستعد اين بوده كه گسستهاي اجتماعي در آن فعال شده و بقاي مليتش با تهديدي جدي مواجه شود. اين ويژگي، در طول تاريخ گاه مورد طمع بيگانگان نيز قرار گرفته كه آخرينش و البته شايد جديترينش را بتوان در جنگ دوازده روزه اخير نشان داد. اما اين تهديد بالقوه تاكنون نتوانسته به فعليت برسد هر چند گاه به نظر ميرسيد قوام اين ملت تا لبه پرتگاه سوق يافته باشد. خنثيكننده اين تهديد، طبيعتا در مليگرايي است كه ميتواند مجموعه اقوام، مذاهب، گرايشها و فرهنگهاي مختلف را زير سپهر واحدي جمع كند كه آن سپهر، همانا مليت ايران است؛ همان حلقه اتصال همه ما ساكنان تاريخي اين سرزمين در قرنهاي متمادي و نسلهاي متوالي كه لاجرم سرنوشت تكتكمان را به يكديگر گره زده و ما را با همه تفاوتها و تعارضها، ميان مان رشتهاي به هم پيوسته و پيوندي ناگسستني برقرار كرده است. سپهري كه بر فراز عموم اقوام متعدد، مذاهب متنوع و فرهنگهاي متكثر گسترده است، همواره سپري دربرابر انواع تهديدات بيروني و كشمكشهاي درونياي بوده كه تماميت ارضي اين مُلك و يكپارچگي اين سرزمين را تهديد ميكرده است. لذا ظهور مليگرايي در عرصه جهاني و بروز آن در فرهنگ ايران عصر جديد، فينفسه امري مبارك و ميمون و بلكه لازم و ضروري بود.
مليگرايي عقيم
اين مليگرايي اما در ايران ما ابتر و عقيم متولد شد. مليگرايي كه با طراحي نخبگان فكري و منورالفكران پيرامون پهلوي اول - كه تجددي آمرانه را در سر ميپروراند- شكل گرفت نتوانست آنطور كه بايد ملت ايران را از فوائد آن بهرهمند كند.
چراكه نوع مليگرايي كه در ايران سربرآورد به نوعي دربرابر گرايشهاي اسلامي مردم ايران تعبير شد. اين مليگرايي - كه البته در ادامه آن شاخههاي متنوعتري يافت و بعضا در آنها چهرههاي مسلمان، عميقا ديندار و حتي متشرع به شريعت اسلام كم نبودند - خواسته يا ناخواسته در تقابل يا تعارض با هويت اسلامي - شيعي تفسير شد. متاسفانه اين تضاد بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و شكلگيري نظام جمهوري اسلامي نيز بهطور طبيعي تشديد شد. چراكه گفتمان پيروز در انقلاب 57، كاملا مبتني بر هويت اسلامي - شيعي بود كه مليگرايي ايراني، از خيلي پيشترها در برابر اين هويت، فهميده، تبليغ و ترويج ميشد.
انقلاب اسلامي و مليگرايي نخست
چنانكه انقلاب اسلامي نيز خود واكنشي بود به اراده پادشاهي پهلوي كه درصدد برتري دادن به گفتمان مليگرايي در مقابل گفتمان اسلامي - شيعي بود. لذا مليگرايي كه عليالاصول ميبايد موجب تحكيم وحدت ملي ايرانيان ميشد خود به عاملي از عوامل ايجاد يا تشديد شقاق و افتراق منجر شد و نه تنها باري از گسستهاي اجتماعي ايرانيان كم نكرد بلكه بر سنگيني آن نيز افزود.
درواقع جامعه ايراني به واسطه سابقه تمدني و فرهنگياش از سويي و نوع پيوندي كه با دين اسلام يافته بود از سوي ديگر مورد متفاوتي از مليت در آن بروز و ظهور يافته بود كه با تجربههاي غربي نميتوانست چندان تطبيق داده شود. بنابراين آن نوع گفتمان مليگرايي كه برآمده از تجربه و ذائقه ملتهاي غربي بود نتوانست همان نتايجي را ببخشد كه در آن جوامع به بار آورده بود. لذا مليگرايي كه در ايران آمده بود تا قاتق نان اين كشور شود ميتوانست تا آنجا پيش رود كه تبديل به قاتل جانش شود. چراكه مليگرايي به تبع نسخههاي غربي در مقابل دين گرايي تفسير ميشد از اين حقيقت غافل بود كه نسبت ايران و اسلام اساسا جداي از نسبت كشورهاي اروپايي با مسيحيت است. در واقع نه اسلام، مسيحيت بود و نه ايران، يك كشور اروپايي و نه نسبتي كه ميان ايران و اسلام برقرار است قابل تطبيق با نسبت اروپا و مسيحيت بود كه البته توضيح آن مجال ديگري ميطلبد و در اين مقال نميگنجد.
مليگرايي غربي
اما همينقدر بگويم كه اگر دين و سلطه كليسا در غرب، مايه تضعيف هويت ملي كشورهاي اروپايي شده بود و همه ملتهايي كه در آلمان، فرانسه و... بهسر ميبردند بايد سر به آستان پاپي ميساييدند كه در رمِ ايتاليا نشسته بود در ايرانِ ما اما اوضاع كاملا متفاوت بود و از اسلام، نسخهاي ايراني بهروز رساني شده بود تا جايي كه برخي متفكرين و مستشرقين غربي نظير هانري كربن آن را «اسلامِ ايراني» خواندند.
شايد لازم به تذكار اين نكته باشد كه مليگرايي غير از مليت است. نگارنده آنچه گفت معطوف به مليگرايي به مفهوم مدرن آن هست كه معتقد است آنچنان كه بايد نتوانست در ايران ما كارگر بيفتد و گرهي از كار فروبسته گسستهاي اجتماعي بردارد بلكه گويي خود به گسستي در كنار گسستهاي ديگر انجاميد. اما عمق تاريخي و ژرفاي فرهنگِ ملّي ايرانيان - فارغ از گفتمان مليگرايي كه گفتماني نسبتا نوظهور است - داستان متفاوتي دارد و هرچه مليگرايي در ميان ما عقيم و نامولد، متولد شد، فرهنگ ملي ايرانيان با عناصر قوي همبستگي توانست هر تهديدي را دفع و بلكه در خود حل و هضم كند.
اما با اين همه تقابل مليگرايي با اسلام گرايي خود به تهديدي در كنار ساير خطرها و گسستهاي بالقوه پيشين تبديل شد و چنانكه اشاره شد از قضا پيروزي انقلاب اسلامي و تغيير موازنه گفتماني در ايران به نفع گفتمان اسلامي به تشديد اين تضاد دامن زد و گرچه حاميان گفتمان مليگرايي سكولار در اقليت بودند اما اين اقليت به مرور زمان قدرتمندتر شد و توانست گفتمان غالب را با چالشهاي اساسي مواجه كند.
تهيدستي راهبردي
اين تضاد گفتماني البته به مذاق ناظران غير بيطرف بيگانه خوش آمد و تا ميتوانستند تلاش كردند تا در آتش اين اختلافها بدمند و البته توانستند معضلات بزرگ و كوچكي را در كشور رقم بزنند كه رد آن را ميتوان در برخي شورشهاي اجتماعي مشاهده كرد. تداوم اين وضعيت ميتوانست به مسالهاي بغرنج و گرهي فروبسته انجامد كه تبعات و خسارتهاي آن از هر جنگ و رويارويي خارجي به مراتب بالاتر خواهد بود.
اما يك اتفاق نامبارك لاجرم پيامد مباركي را رقم زد و به كلي صحنه را تغيير داد و به قول مولانا از قضا سركنگبين صفرا فزود! آن اتفاق نامبارك همانا حمله وحشيانه و غافلگيرانه رژيم صهيونيستي بود. هم ميزان بالاي سبوعيت رژيم و هم غافلگيري محيرالعقولي كه رقم زدند هر چند دست برتر آنها را در تاكتيك نشان داد اما به لحاظ راهبردي از هر زمان ديگري آنها را تهي دستتر كرد. به نظر ميرسد آنها به واسطه سرمايهگذاري بزرگ و چندين سالهاي كه توسط خود و شركاي بينالملليشان در فضاي رسانهاي عليه ايران انجام دادهاند توانسته بودند در افكار عمومي جامعه ما نفوذ قابل ملاحظهاي داشته باشند.
اما عمليات غافلگيرانه آنها در نخستين ساعات بامداد و ميزان توحشي كه از خود در اجراي آن به نمايش گذاشتند تنها مسوولان كشور را غافلگير نكرد بلكه كساني كه به نوعي تحت تاثير رسانههاي فارسي زبان ضد ايراني بودند نيز غافلگير شدند. غافلگيرياي كه البته همراه با ميزان بالايي از ترس و نگراني بود. اين غافلگيري ناظر به خانهها، ادارات، بيمارستانها، مراكز يا مناطقي بود كه مورد رجوع شهروندان عادي قرار داشت و دوگانهسازي چند ساله و بلكه چند دههاي كاذب و استعماري ميان «جمهوري اسلامي» و «ايران» طي چند ساعت دود شد و به هوا رفت. لذا به نظر ميرسد آن غافلگيري كه اسراييل توانست در ميان مسوولان جمهوري اسلامي ايجاد كند - و توقع داشت با اين عمليات، سرعت فرآيند تصميمگيري در سران نظام كاهش يابد - به غافلگيري بيشتر آن بخشي از افكار عمومي ايرانيان منجر شد كه باند جنايتكار حاكم بر سرزمينهاي اشغالي به درست يا غلط روي آن حساب ويژهاي كرده بود.
غافلگيري بزرگ تر
اما غافلگيري بزرگتر در ميان خود سران دولت اسراييل رقم خورد. غافلگيري آنها از آن جهت بود كه حملات رژيم - عليرغم هزينههاي هنگفت رسانهاي و جنگ رواني در سالهاي گذشته - نه تنها كوچكترين حمايتي در ميان ولو بخش اندكي از جامعه ايجاد نكرد بلكه به نوعي موجب ترميم يافتن شكافهاي گذشته جامعه هم شد. لذا در آن دوازده روز شاهد بوديم از مزدوران دون پايه شبكههاي صهيونيستي در فضاي مجازي گرفته تا نخستوزير دولت جعلي اسراييل بارها و بارها به ملت ايران كه نه بلكه به همان كساني كه در اوهام خويش جزو پايگاه اجتماعيشان محسوب كردند به صد زبان التماس ميكردند كه با شورشهاي داخلي نقش مكملي به حمله خارجي بدهند اما در اين هدف نه چندان بزرگ هم توفيقي نيافتند!
غافلگيرشدهترين بازيگر ميدان
در واقع اسراييل با پذيرفتن ريسك بسيار بالاي حمله نظامي - و با رعايت بالاترين و مخفيترين پروتكلهاي امنيتي در جهت لو نرفتن عمليات - توانست غافلگيري بزرگي را براي مسوولان ايران رقم بزند اما چنانكه گفته شد تنها مسوولان نظام نبودند كه غافلگير شدند بلكه آن بخش از افكار عمومي جامعه ايران كه اسراييليها روي آن حساب كرده بودند نيز غافلگير و اين غافلگيري خيلي زود به نوعي خشم اجتماعي منجر شد و نهايتا غافلگير شدهترين بازيگر اين ميدان خود رژيم صهيونيستي و باند جنايتكار حاكم بر آن بود.
اما مسوولان ايراني با انتصابات فوري نشان دادند به سرعت از غافلگيري درآمدند و عمليات تنبيهي خود را آغاز كردند و آن بخش از جامعه كه اسراييليها روي آنها حساب كرده بودند نيز گويي خيلي زود از غافلگيري درآمدند و شعلههاي زبانه كشيده و دودهاي متراكمي كه در سر كوي و برزن، خانه همسايه و همكار يا خودروهاي پشت چراغ قرمزي كه به هوا پرتاب ميشدند چشمشان را باز كرد و با ماهيت رژيم اسراييل بهطور مستقيم - و نه از پشت قاب تلويزيون يا صفحات موبايل - آشنا شدند.
حالا ديگر نه تنها فراخوانها نتوانست هيچ خياباني از صدها خيابان شهر را پر يا نيمه پر كند بلكه انتقامخواهي به مطالبهاي ملي تبديل شده بود كه بيترديد تاريخ، كمتر ملتي - با اين تنوع و تكثر فرهنگي - را اينچنين متفق و متحد ديده است.
همگرايياي كه از هر سو در اين روزها به چشم ميآيد شايد همان ضرورت ملّي از نان شب واجبتر ما بود. وقايع كوچك و بزرگ متعددي را ميتوان در سالهاي اخير - بلكه در يكي دو دهه گذشته - نشان داد كه حاكي از به مخاطره افتادن همبستگي ملي ما بود. لذا به گمان صاحب اين قلم جنگ دوازده روزه كه هيچ حتي اگر بهاي اين همگرايي، نبردي دوازده ساله هم بود ارزش آن را داشت.
علل شكلگيري همگرايي ملي
اما علل شكلگيري اين همگرايي ملي - آنهم در دوراني كه چندان انتظار آن نميرفت - بهزعم نگارنده تقارن يافتن جنگ تحميلي - كه از همان آغاز ابعاد ملي به خود گرفت - با عيد غدير و قرار گرفتن در آستانه محرم بود. به نظر ميرسد طراحان صهيونيستي اين جنگ بر اساس برآوردهايي كه از جامعه ايران داشتند اهميت غدير و از آن بالاتر محرم را براي جامعه ايران درك نكرده بودند. احتمالا آنها در محاسبات خود با در نظر گرفتن اينكه مردم ايران برخلاف گذشته خود از دين و مناسك اسلامي فاصله معناداري گرفتهاند، هيچ وزني به اين تقارن زماني و تبعات آن ندادند. البته آنها در اين برآورد كه جامعه ايران مانند هر جامعه در حالگذاري تغييرات و تحولات زيادي را متحمل شده - كه از آنجمله است تنزل پايبندي به احكام شرعي - چندان به خطا نرفتهاند اما در يك نكته مهم دچار خطاي بزرگ و البته تعيينكنندهاي شدند. آنها ولايت امام علي (ع) و از آن مهمتر نهضت عاشورا و حركت امام حسين (ع) را نيز بر اساس درك خود، بخشي از عقايد يا مناسك ديني برشمردند و لاجرم تصور كردند كه پايين آمدن سطح دينداري ايرانيان يا فاصله گرفتن سبك زندگي آنها از برخي قواعد شرعي، شامل محرم و نهضت عاشورا نيز ميشود. غافل از اينكه محرم و امامحسين(ع) براي ايرانيان فراتر از مذهب و ديانت است و به نوعي گويي در ژن و دياناي ايرانيان نهفته است و اين شجره طيبه در سرزمين پارسايان بيدي نيست كه با هيچ توفاني بلرزد. ريشههاي پيوند مبارك تشيع و ايران گرايي را تا شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي ميتوان دنبال كرد و اين چيزي نبود كه مورد توجه طراحان صهيونيستي اين جنگ تحميلي باشد. آنها نفهميدند حمله تروريستي - و در مرام ايرانيان ناجوانمردانه - به شماري از عاليترين فرماندهان نظامي كشور در روز عيد غدير براي ملتي كه نهايت آرمان و غايت آرزويش در اين مصرع مولانا نهفته است كه «شير خدا و رستم دستانم آرزو ست» چه حماسهاي ميتواند خلق كند. مسلما دولتهاي اسراييل و امريكا كه ظاهرا در طراحي يك نقشه تميز و بينقص مهارت بسيار بالايي داشتند و آن را توانستند با بالاترين ميزان دقت اجرايي كنند فكر اين جاي كار را نكرده بودند. ترامپ، نتانياهو و ژنرالها و طراحان جنگي جنايتكارشان اگرچه در اجراي تاكتيكها در ساعات نخست جنگ پيروزي شيريني به دست آوردند اما آن پيروزي شيرين با شكست بزرگ و تلخي كه در روزهاي بعد تجربه كردند دوامي نيافت. منظور از شكست بزرگ، موشكهايي نيست كه بسياري از مراكز حساس را در قلب سرزمينهاي اشغالي به ويرانه تبديل كرد. بلكه منظور از شكست اين است كه آن دستاوردي كه آنها بعد از حمله به ايران در اوهام شان تصور كرده بودند با همان اولين آتشهايي كه در اين خاك شعله كشيد دود شد و به هوا رفت. آري ترامپ، نتانياهو و ژنرالها و فرماندهان ارتشهاي شان اشتباه بزرگي كردند: «إِن فِرْعوْن و هامان وجُنُودهُما كانُوا خاطِئِين؛ مسلماً فرعون و هامان و سپاهيان آن دو خطاكار بودند». (قصص/8)
از سوي ديگر آن بخشهايي از جامعه ايران كه در نگاه نخست به نظر ميرسد ارزشهاي اسلامي و شيعي برايشان بالاتر از علايق ميهني و ملي است، دست درازي دشمن به اين سرزمين را به مثابه تعدي و تجاوز به حرم اهل بيت (ع) ميداند چنانكه از زبان سردار بزرگ ملي نيز شنيده بودند كه همه ايران حرم است.
نومليگرايي ايراني
لذا با جنگ دوم تحميلي ما شاهد ظهور نوع جديدي از مليگرايي در ايران مان هستيم كه نسبت به نسخه وارداتي و تقليدي پيشين بسيار مفيدتر، كارآمدتر، بوميتر و به واقعيتهاي جامعه ايران نزديكتر است.
نوعي مليگرايي كه از طيفهاي سكولار جامعه ايران تا نوحه خوانان و هياتيها را نيز در بر ميگيرد. لذا ميبينيم طيفهاي سكولار جامعه ايران هرچند با جنبههاي عرفاني قيام عاشورا ارتباط چنداني نميگيرند اما حركت انساني، آزادمنشانه و شرافتمندانه امام حسين(ع) را الگويي الهامبخش ميدانند كه بازتاب آن را ميتوانستيم در اين مدت در شبكههاي اجتماعي و صفحات مجازي طيف متنوعي از كاربران مشاهده كنيم. ازسوي ديگر در هيئات مذهبي و دستجات عزاداري نيز سرودهاي ميهني با شعائر شيعي آنچنان در هم تنيده شدند كه به طور فشرده و البته گويايي، بازتابدهنده نسبت ايرانيت و شيعيت ما در طول تاريخ هزار ساله سرزمين مان است.
اين نوع از مليگرايي كه ريشههاي آن قرنهاست در اعماق خاك سرزمينمان ريشه دوانده حالا با رساترين صدا و دلنوازترين نوا فرصت ظهور و بروز يافته است. نوعي از مليگرايي كه به انواع فضايل ايراني و ارزشهاي شيعي آراسته است و آن را نه در برابر هم بلكه در كنار هم با زيبايي هرچه تمامتر نشانده است. پديدهاي كه بايد از آن با عنوان «نو مليگرايي ايراني» ياد كرد.
مليگرايي در ايران ما ابتر و عقيم متولد شد؛ مليگرايي كه با طراحي نخبگان فكري و منورالفكران پيرامون پهلوي اول- كه تجددي آمرانه را در سر ميپروراند- شكل گرفت نتوانست آنطور كه بايد ملت ايران را از فوائد آن بهرهمند كند.
چراكه نوع مليگرايي كه در ايران سربرآورد به نوعي در برابر گرايشهاي اسلامي مردم ايران تعبير شد. اين مليگرايي - كه البته در ادامه آن شاخههاي متنوعتري يافت و بعضا در آنها چهرههاي مسلمان، عميقا ديندار و حتي متشرع به شريعت اسلام نيز كم نبودند- خواسته يا ناخواسته در تقابل يا تعارض با هويت اسلامي- شيعي تفسير شد. متاسفانه اين تضاد بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز بهطور طبيعي تشديد شد. چراكه گفتمان پيروز در انقلاب، كاملا مبتني بر هويت اسلامي- شيعي بود كه مليگرايي ايراني، از خيلي پيشترها در برابر اين هويت، فهميده، تبليغ و ترويج ميشد.
اگر دين و سلطه كليسا در غرب، مايه تضعيف هويت ملي كشورهاي اروپايي شده بود و همه ملتهايي كه در آلمان، فرانسه و... به سر ميبردند بايد سر به آستان پاپي ميساييدند كه در رمِ ايتاليا نشسته بود در ايرانِ ما اما اوضاع كاملا متفاوت بود و از اسلام، نسخهاي ايراني به روز رساني شده بود تا جايي كه برخي متفكرين و مستشرقين غربي نظير هانري كربن آن را «اسلامِ ايراني» خواندند.
با جنگ دوازده روزه اما شاهد ظهور نوع جديدي از مليگرايي در ايرانمان هستيم كه نسبت به نسخه وارداتي و تقليدي پيشين بسيار مفيدتر، كارآمدتر، بوميتر و به واقعيتهاي جامعه ايران نزديكتر است.
نوعي مليگرايي كه از طيفهاي سكولار جامعه ايران تا نوحهخوانان و هياتيها را نيز در بر ميگيرد. لذا ميبينيم طيفهاي سكولار جامعه ايران هرچند با جنبههاي عرفاني قيام عاشورا ارتباط چنداني نميگيرند اما حركت انساني، آزدمنشانه و شرافتمندانه امام حسين(ع) را الگويي الهامبخش ميدانند كه بازتاب آن را ميتوانستيم در اين مدت در شبكههاي اجتماعي و صفحات مجازي طيف متنوعي از كاربران مشاهده كنيم.
اكنون مليگرايي جديدي در ايران شكل گرفته است. نوعي از مليگرايي كه به انواع فضائل ايراني و ارزشهاي شيعي آراسته است و آن را نه در برابر هم بلكه در كنار هم با زيبايي هرچه تمامتر قرار داده است. همانطور كه بزرگان فرهنگ اين مرز و بوم قرنهاست مظاهر اين دو ركن ركين را در كنار يكديگر نشاندهاند و از همنشيني مولاي متقيان و رستم دستان گفتهاند: «شير خدا و رستم دستانم آرزو ست».