آسمان بالِ توست مام ميهن!
اميد مافي
در پس تمام آفاقها، دشتهايت زمزمهگر حماسههاي ازلي است و كوههايت فغان و فريادي آشنا در گوشِ نيوشاي روزگار.
هر صبح، خورشيدت طلوع ميكند و هزاران ابر از آسمانت بر هزاران تشنه ميبارد.
وطن! مام ميهن!
بي مداهنه رعدِ گامهاي سترگت در كوچههاي تاريخ ميغرد و برق قدمهاي بلندت گوشها را نوازش ميدهد.از رگهايت به پاس نياكانِ سرفراز، آتش ميبارد و از دستانت نسخههاي شفابخش تا جغرافياي گربهايشكل كامبخش و كامروا حضيض را به عزيز الصاق كند.
ايرانِ جان! اگر زمين اراده كند سينهاش را بشكافد، تو را ميبينم مانندِ شمشير آخته، برقزنان و بيدار كه غنودن و لميدن در مرام و مسلكت نيست و يكسر بيداري تا اخگران توفاني به ياد دشمنانت بياورند كه وطن براي وطن شدن خوندلها خورده است و از اين خطه پرشوكت تا آسمان پرهيبت راه زيادي نمانده است.
اي خاك تو زخمخورده از تيغِ ستمها، در پس ميغِ رشكها و جنگها، هر دانهات دژي است استوار از خونِ سربازان. پيكارجوياني كه بادها را اينگونه خطاب ميكنند: ما در اينجا زادهايم و در اينجا جان ميدهيم، اما هرگز مجوز نخواهيم داد وطن، تن، خوار و زار گردد و زمينگير شود.
از نو مينويسم: اي خاكريزهايت ترنم حماسههاي ازلي، اي خوابهايت فريادزن تنعم غزلهاي ابدي، آسمانِ تو پرچمِ رزمِ هميشه است، از ديروز تا امروز و از امروز تا ابدالاباد.
اي سرزمينِ آفتابگردانها، آلالهها و شقايقها، هر تكهات شعري است كه بادها از يادها نخواهند بُرد و آسمانت، بالِ آزادي است در سپهر آرزوها و پر ميگشايد از كران تا كران، تا هر پرندهاي بداند: ايران، هميشه آشيانه پرواز بوده است...از ناسوت تا لاهوت!
به جستوجوي تو بر درگاهِ كوه ميگريم،
در آستانه دريا و علف.به جستوجوي تو
در معبرِ بادها ميگريم، در چارراهِ فصول، در چارچوبِ شكسته پنجرهاي كه آسمانِ ابرآلوده را قابي كهنه ميگيرد... به انتظارِ تصويرِ تو، اين دفترِ خالي، تا چند، تا چند
ورق خواهد خورد؟