پيشدرآمدي بر زيباييشناسي موسيقي راك
با راك، كانت را از ياد ببر!
بروس باخ فارغالتحصيل دكترا از دانشگاه تورنتو كانادا است، وي مدارك كارشناسي و كارشناسي ارشد خويش را از دانشگاه كلمبيا اخذ كرده است. تمركز وي بر مطالعه فلسفه قارهاي و مباحثي حول محور هگل، سوررئاليسم و فلسفه هنر است. او سالها استاد برجسته دانشگاه تامپسون ريورز در كاملوپس، بريتيش كلمبيا (كانادا) بود و اكنون با درجه استاد ممتاز بازنشسته شده است. باخ همواره از موسيقي راك و بلوز به عنوان يكي از علايق خويش ياد كرده است و در كنار تمركز آكادميك خويش به مدت 30 سال از تجربه نگارش در حوزه موسيقي راك برخوردار است.
بروس باخ
ترجمه: فرزام كريمي
آيا موسيقي راك شايسته آن است تا از زيباييشناسي ويژه خويش برخوردار باشد؟ بروس باخ اين پرسش را مطرح ميسازد كه آيا ميتوان موسيقي راك را با همان معيارهاي موسيقي كلاسيك ارزيابي كرد؟ پاسخ او به اين پرسش اينگونه است كه موسيقي راك، سنت، هدف و زبان متفاوتي دارد و نيازمند معيارهاي خاص خودش است؛ موسيقي كلاسيك همواره بر فرم و ساختار آهنگين تاكيد دارد، موسيقي راك همواره بر ماده و اجرا تاكيد دارد و اين به منزله تاكيد بر حس، تاثير فيزيكي، ريتم، صدا و صميميت در اجرا است، به عنوان مثال نوازندهاي مانند اريك كلپتون تلاش ميكند تا با يك نت ساده چنان احساسي را به ذهن مخاطب القا كند كه شنونده با شنيدن آن گريه كند؛ احساس گريه در مخاطب به علت زيبايي آن صدا است. بروس باخ تاكيد ميكند كه موسيقي راك، برخلاف موسيقي كلاسيك كه بيشتر ذهني و تحليلي است، از راه بدن، حس و عضلات درك ميشود، ريتم، حجم صدا و كيفيت صوتي، سه عنصر كليدي در موسيقي راك هستند، اين خصايص بيشتر متكي بر «احساس» است تا اينكه بخواهد فرمي يا تحليلي باشد. كانت بر اين باور بود كه زيبايي به معناي فرم خالص بوده است كه مستقل از احساس و كاربرد آن است. كانت صراحتا ميگويد كه «احساسات بدني» نميتوانند پايه قضاوت زيبايي باشند در نتيجه موسيقي راك (كه متكي بر احساس فيزيكي است) در چارچوب كانتي، نازيبا يا «پست» به حساب ميآيد، بروس باخ با رد اين رويكرد مينويسد: احساس، تاثيرگذاري و بدن، بالاخص در موسيقي راك ميتوانند مبناي قضاوت زيبايي باشند. بروس باخ بر اين باور است كه در موسيقي راك ارزش موسيقي نه در نتنويسي يا ساختار آكادميك، بلكه در شيوه اجراي آن نهفته است. به عنوان مثال جو كاكر با اجرايي متفاوت از ترانه بيتلز، اثر جديدي را خلق كرد كه «وفاداري به متن اصلي» در آن اهميتي نداشت، صداي مادي واترز يا جنيس جاپلين از نظر تكنيكي «ناقص» بود؛ اما از نظر احساسي بسيار تاثيرگذار بود، بروس باخ بر اين باور است كه گيتار الكتريك در موسيقي راك نقشي شبيه به صداي انساني دارد؛ صدايي مثل ناله، جيغ، لرزش، گليساندو (لغْزه يا سُرش نغمهاي تكنيكي در اجراي موسيقي است كه در آن، نوازنده محدودهاي صوتي را بهصورت سُراندن و با گذر از همه نغمههاي قابل اجراي يك ساز در آن محدوده اجرا ميكند) و... به موسيقي، شخصيتي پويا ميدهند. ريتم در موسيقي راك نه تنها ابزار آهنگسازي بلكه معيار ارزشگذاري موسيقي است. موسيقي راك برآمده از سنتهاي رقصمحور (بلوز، جز، كانتري) است و از كاركرد بدني برخوردار است. در موسيقيهايي نظير موسيقي باله و موسيقي كلاسيك، فرم به كنترل بدن ميپردازند اما در موسيقي راك، بدن موسيقي را كنترل ميكند. حجم صداي خواننده در موسيقي راك برخلاف تصور سنتي ميتواند حامل معنا باشد وقتي كه از صدا در جايگاه خويش به درستي استفاده شود (نهتنها براي ايجاد هيجان)، حجم صدا هم ميتواند حس را تقويت كند. زماني كه منتقدان تلاش كردند تا موسيقي راك را با معيارهاي موسيقي كلاسيك تحليل كنند، اغلب آنها يا موسيقي راك را سطحي دانستند يا از آثاري كه از ساختار پيچيدهتري برخوردار بودند بيش از حد تمجيد كردند ماحصل چنين رويكردي منجر به اين شد تا تنها آثاري كه در دستهبندي سمفوني راك قرار داشتند تقدير شوند؛ اما با گذر زمان اكثريت اين رويكردها شكست خوردند؛ چون تنها در پي «اداي هنر» بودند، زيباييشناسي سنتي هيچگاه نميتواند موسيقي راك را به درستي درك كند؛ چون موسيقي راك وابسته به فرم نيست، بلكه به حس، اجرا و بدن تكيه دارد، معيارهاي موسيقي راك، اجرايي، حسي و تجربي هستند نه آنكه از ساختار تحليلي و نتمحور برخوردار باشند، زيباييشناسي موسيقي راك بر سه اصل ريتم و ضرباهنگ، تاثير بدني و حسي و نحوه اجراي اصوات استوار است، درنهايت اولويت زيباييشناسي موسيقي راك ارجح دانستن آزادي بدن و حس بر آزادي عقلاني است.