چگونه ترامپ ستونهاي نفوذ ايالات متحده را لرزاند؟
پايان قرن امريكايي
رابرت او. كوهن
جوزف اس. ناي
ترجمه نوشين محجوب- دونالد ترامپ، رييسجمهوري ايالات متحده هم كوشيده قدرت امريكا را به جهان تحميل كند و هم اين كشور را از جهان دور نگاه دارد. ترامپ دور دوم رياستجمهوري خود را با نمايش قدرت سخت امريكايي آغاز كرد، با تهديد دانمارك بر سر كنترل گرينلند و پيشنهاد بازپسگيري كانال پاناما. او با موفقيت از تهديد تعرفههاي تنبيهي براي تحت فشار قرار دادن كانادا، كلمبيا و مكزيك در موضوعات مهاجرتي استفاده كرد و از توافقنامه آبوهوايي پاريس و سازمان جهاني بهداشت خارج شد. در آوريل، با اعلام تعرفههاي گسترده بر كشورهاي سراسر جهان، بازارهاي جهاني را به آشوب كشاند. رييسجمهوري كنوني امريكا كمي بعد تغيير موضع داد و بيشتر تعرفههاي اضافي را لغو كرد، اما همچنان به جنگ تجاري با چين ادامه داد.
ماموريت هولناك ترامپ
در انجام همه اينها، ترامپ از موضع قدرت عمل ميكند. تلاشهاي او براي استفاده از تعرفهها نشان ميدهد كه او معتقد است الگوهاي كنوني وابستگي متقابل، قدرت ايالات متحده را افزايش ميدهد. كشورهاي ديگر به قدرت خريد بازار عظيم امريكا و قطعيت قدرت نظامي امريكا متكي هستند. اين مزيتها به واشنگتن اجازه ميدهد تا شركاي خود را تحت فشار قرار دهد. مواضع او با استدلالهايي چون ما نزديك به 50 سال پيش مطرح كرديم سازگار است: استدلالي حول اين محور كه وابستگي نامتقارن مزيتي به بازيگر كمتر وابسته در يك رابطه ميدهد. با اين حال، ترامپ در حالي كه به درستي دريافته است كه ايالات متحده در چه زمينهاي قدرتمند است، از اين قدرت به شيوهاي اساسا مخرب استفاده ميكند. بدين معنا كه با حمله به وابستگي متقابل، او بنيان قدرت امريكا را تضعيف ميكند. قدرت مرتبط با تجارت، قدرت سخت است كه بر قابليتهاي مادي استوار است. اما در طول 80 سال گذشته، ايالات متحده قدرت نرمي را انباشته كه بر جذابيت به جاي اجبار استوار است. ادامه سياست خارجي فعلي ترامپ ايالات متحده را تضعيف كرده و فرسايش نظم بينالمللي را تسريع ميكند.نظم بر توزيع پايدار قدرت ميان كشورها، هنجارهايي كه رفتار كشورها را تحت تأثير قرار داده و نهادهايي كه از آن حمايت ميكنند، استوار است. دولت ترامپ همه اين ستونها را متزلزل كرده است. جهان ممكن است در حال ورود به دورهاي از بينظمي باشد. اما افولي كه در جريان است ممكن است يك رويكردي موقت نباشد، بلكه شيرجهاي به عمق آبهاي تيره است. ترامپ با تلاشهاي بينظم و گمراهكنندهاش براي قدرتمندتر كردن ايالات متحده، ممكن است دوره سلطه اين كشور - آنچه هنري لوس ناشر امريكايي اولينبار «قرن امريكايي » ناميد - را به پاياني ناخوشايند و تحقيرآميز برساند.
سلاح از كار افتاده امريكا!
وقتي در سال 1977 كتاب «قدرت و وابستگي متقابل» را نوشتيم، سعي كرديم درك متعارف از قدرت را گسترش دهيم. متخصصان سياست خارجي معمولا قدرت را از دريچه رقابت نظامي جنگ سرد ميديدند. در مقابل، پژوهش ما بررسي كرد كه چگونه تجارت بر قدرت تأثير ميگذارد و استدلال كرديم كه عدم تقارن در يك رابطه اقتصادي وابسته متقابل، بازيگر كمتر وابسته را توانمند ميسازد. پارادوكس قدرت تجاري اين است كه موفقيت در يك رابطه تجاري - كه با مازاد تجاري يك كشور نسبت به ديگري نشان داده ميشود - در واقع منبع آسيبپذيري است. در مقابل، و شايد برخلاف شهود اوليه، داشتن كسري تجاري ميتواند موضع چانهزني يك كشور را تقويت كند. كشور داراي كسري ميتواند تعرفهها يا ساير موانع تجاري را بر كشور داراي مازاد تحميل كند. كشور هدف داراي مازاد به دليل كمبود نسبي واردات براي تحريم، در تلافي با مشكل مواجه خواهد شد. تهديد به ممنوعيت يا محدود كردن واردات ميتواند بهطور موثر بر شركاي تجاري فشار وارد كند. از منظر وابستگي متقابل نامتقارن و قدرت، ايالات متحده در موضع چانهزني مطلوبي در قياس با هفت شريك تجاري اصلي خود قرار دارد. روابط تجاري اين بازيگر با چين، مكزيك و اتحاديه كشورهاي جنوب شرق آسيا بهشدت نامتقارن است، بهطوري كه اين كشورها تقريبا دو برابر آنچه از امريكا وارد ميكنند، به اين كشور صادرات دارند (نسبت ۲ به ۱) .در مورد ساير شركاي تجاري:
ژاپن: به ازاي هر ۱ دلار واردات از امريكا، ۱.۸ دلار صادرات دارد، كره جنوبي: به ازاي هر ۱ دلار واردات، ۱.۴ دلار صادرات، اتحاديه اروپا: به ازاي هر ۱ دلار واردات، ۱.۶ دلار صادرات.البته اين نسبتها نميتوانند تمام ابعاد روابط اقتصادي بين كشورها را در بر گيرند. عوامل خنثيكننده، مانند گروههاي ذينفع داخلي با پيوندهاي فراملي به بازيگران خارجي در بازارهاي ديگر يا روابط شخصي و گروهي فرامرزي، ميتوانند مسائل را پيچيده كنند و گاه منجر به استثناها شده يا تأثير وابستگي متقابل نامتقارن را محدود سازند.چين در بخش تجارت به تنهايي با نسبت سه به يك صادرات به واردات، ضعيفترين به نظر ميرسد. همچنين نميتواند بر پيوندهاي اتحادي يا ديگر اشكال قدرت نرم تكيه كند. اما قادر است با بهرهبرداري از عوامل خنثيكننده تلافي كند، مانند تنبيه شركتهاي مهم امريكايي فعال در چين نظير اپل يا بويينگ، يا بازيگران سياسي داخلي مهم امريكا مانند كشاورزان سويا يا استوديوهاي هاليوود. چين همچنين ميتواند از قدرت سخت مانند قطع عرضه مواد معدني كمياب استفاده كند.مكزيك منابع كمتري براي تأثير متقابل دارد و همچنان بهشدت در برابر تغيير مواضع ناگهاني ايالات متحده آسيبپذير است.اروپا ميتواند در بخش تجارت تأثير متقابل قابل توجهي اعمال كند، چرا كه تجارت متعادلتري با امريكا نسبت به چين و مكزيك دارد. با اين حال، وابستگي اروپا به ناتو همچنان نقطه ضعفي است كه ترامپ ميتواند با تهديد به عدم حمايت از اين اتحاديه، از آن به عنوان اهرم چانهزني موثري استفاده كند.كانادا وضعيت متفاوتي دارد. تجارت متعادلتر با امريكا و شبكه گسترده روابط فرامرزي با گروههاي ذينفع امريكايي، آسيبپذيري اين كشور را كاهش داده است. اما در عرصه صرف تجاري، احتمالا كانادا دست ضعيفتري دارد، چرا كه اقتصادش به مراتب بيشتر به اقتصاد امريكا وابسته است تا بالعكس.در آسيا، عدم تعادل در روابط تجاري امريكا با ژاپن، كره جنوبي و اتحاديه كشورهاي جنوب شرق آسيا تا حدي با سياست رقابت امريكا با چين تعديل ميشود. تا زماني كه اين رقابت ادامه دارد، امريكا به متحدان و شركاي شرق آسيايي و جنوب شرق آسيايي خود نيازمند است و نميتواند بهطور كامل از اهرمهاي تجاري خود بهرهبرداري كند.بنابراين تأثير نسبي سياست تجاري امريكا بسته به زمينههاي ژئوپليتيك و الگوهاي وابستگي متقابل نامتقارن متفاوت است. اين تنوع در روابط نشان ميدهد كه چگونه عوامل سياسي و اقتصادي درهم تنيده ميتوانند معادلات قدرت را پيچيده كنند و مانع از بهرهبرداري يكجانبه از مزيتهاي تجاري شوند.
ترامپ و درك نادرست از قدرت واقعي
دولت ترامپ بعد مهمي از قدرت را ناديده ميگيرد. قدرت يعني توانايي واداشتن ديگران به انجام آنچه شما ميخواهيد. اين هدف ميتواند از طريق اجبار، پرداخت يا جذابيت محقق شود. دو مورد اول «قدرت سخت» و مورد سوم «قدرت نرم» است. در كوتاهمدت، قدرت سخت معمولا بر قدرت نرم غلبه ميكند، اما در بلندمدت، اين قدرت نرم است كه عموما پيروز ميشود. جوزف استالين گويا زماني با طعنه پرسيده بود: «پاپ چند لشكر دارد؟» اما اتحاد جماهير شوروي مدتهاست كه از بين رفته، در حالي كه مقام پاپي همچنان پابرجاست. رييسجمهور به نظر ميرسد تعهد نامتعارفي به اجبار و اعمال قدرت سخت امريكايي دارد، اما درك درستي از قدرت نرم يا نقش آن در سياست خارجي ندارد. اجبار متحدان دموكراتيك مانند كانادا يا دانمارك بهطور گستردهتري اعتماد به اتحادهاي امريكا را تضعيف ميكند؛ تهديد پاناما ترس از امپرياليسم را در سراسر امريكاي لاتين زنده ميكند؛ تضعيف آژانس توسعه بينالمللي امريكا (USAID) اعتبار نيكوكاري ايالات متحده را خدشهدار ميسازد؛ و خاموش كردن صداي امريكا پيام اين كشور را بياثر ميكند. شكاكان ميپرسند: «چه اهميتي دارد؟ سياست بينالمللي بيرحم است، نه نرمگير.» و رويكرد اجبارگرايانه و معاملهمحور ترامپ همين حالا نيز امتيازاتي به دست آورده با وعده امتيازات بيشتر در آينده. همانطور كه ماكياولي زماني درباره قدرت نوشت، براي يك شاهزاده بهتر است كه بترسانند تا دوست بدارند. اما از آن بهتر اين است كه هم بترسانند و هم دوست بدارند. قدرت سه بعد دارد، و با ناديده گرفتن «جذابيت»، ترامپ در حال غفلت از يكي از منابع كليدي قدرت امريكاست. در بلندمدت، اين يك استراتژي بازنده است. اعمال قدرت صرفا از طريق زور و معامله، بدون سرمايهگذاري بر جذابيت فرهنگي، ارزشها و ديپلماسي عمومي، پايههاي نفوذ جهاني امريكا را تحليل ميبرد. همانطور كه تاريخ نشان داده، امپراتوريهايي كه تنها بر زور تكيه كردهاند، در نهايت جاي خود را به بازيگراني دادهاند كه توانستهاند هم احترام برانگيزند و هم الهامبخش باشند.
افول يا سقوط امريكا
قدرت نرم حتي در كوتاهمدت نيز اهميت دارد. اگر يك كشور جذاب باشد، نيازي نخواهد داشت كه به همان اندازه بر مشوقها و مجازاتها براي شكل دادن به رفتار ديگران تكيه كند. اگر متحدان آن را خوشنيت و قابل اعتماد ببينند، بيشتر ترغيب ميشوند و احتمال بيشتري دارد كه از رهبري آن كشور پيروي كنند، اگرچه صادقانه بايد گفت ممكن است براي بهرهبرداري از موضع دولت قدرتمندتر فرصتسازي كرده و بدين طريق مانور دهند.اين بازيگران ممكن است در مواجهه با زورگويي اطاعت كنند، اما اگر شريك تجاري خود را زورگوي غيرقابل اعتماد بدانند، احتمال بيشتري دارد كه مقاومت كرده و در بلندمدت وابستگي متقابل خود را كاهش دهند. اروپاي دوران جنگ سرد نمونه خوبي از اين پويايي را ارايه ميدهد.در سال ۱۹۸۶، تحليلگر نروژي، گاير لوندستاد، جهان را به دو امپراتوري شوروي و امريكا تقسيم كرده بود. در حالي كه شورويها با زور، ساتراپيهاي اروپايي خود را ساخته بودند، طرف امريكايي «امپراتوري با دعوت» بود. شورويها براي حفظ تبعيت دولتهاي بوداپست در ۱۹۵۶ و پراگ در ۱۹۶۸ مجبور شدند نيروهاي نظامي اعزام كنند. در مقابل، ناتو در تمام دوران جنگ سرد قوي باقي ماند.در آسيا، چين سرمايهگذاريهاي سختافزاري نظامي و اقتصادي خود را افزايش داده، اما در عين حال در حال پرورش قدرتهاي جذابيتبرانگيز خود نيز بوده است.در سال ۲۰۰۷، رييسجمهور هو جينتائو در هفدهمين كنگره ملي حزب كمونيست چين اعلام كرد كه چين بايد قدرت نرم خود را افزايش دهد. دولت چين براي اين هدف دهها ميليارد دلار خرج كرده است.
صادقانه بگوييم، اين كشور حداكثر به نتايجي آميخته دست يافته است، كه دليل آن دو مانع اصلي است: اين كشور مناقشات سرزميني تلخي با شماري از همسايگانش دامن زده است، و حزب كمونيست چين كنترل سختگيرانهاي بر تمام سازمانها و ديدگاهها در جامعه مدني دارد.چين زماني كه مرزهاي بهرسميتشناختهشده بينالمللي را ناديده ميگيرد، موجب رنجش ميشود و زماني كه وكلاي حقوق بشر را زنداني ميكند يا دگرانديشاني مانند هنرمند برجسته آيويوي را به تبعيد واميدارد، در نگاه مردم بسياري از كشورها جلوه نامطلوبي پيدا ميكند.حداقل تا پيش از آغاز دوره دوم رياستجمهوري ترامپ، چين در دادگاه افكار عمومي جهان بسيار عقبتر از ايالات متحده بود.مركز پژوهشي «پيو» در سال ۲۰۲۳ از ۲۴ كشور نظرسنجي كرد و گزارش داد كه اكثريت پاسخدهندگان در بيشتر آنها ايالات متحده را نسبت به چين جذابتر ميدانستند، و تنها در قاره آفريقا نتايج تاحدي نزديك بود. بهتازگي، در مه ۲۰۲۴، موسسه گالوپ اعلام كرد كه در ميان ۱۳۳ كشور مورد بررسي، ايالات متحده در ۸۱ كشور برتري داشت و چين در ۵۲ كشور. با اين حال، اگر ترامپ به تضعيف قدرت نرم امريكا ادامه دهد، ممكن است اين ارقام بهشدت تغيير كنند.بيترديد، قدرت نرم امريكا در طول سالها فراز و نشيبهايي داشته است.
ايالات متحده در بسياري از كشورها در دوران جنگ ويتنام و جنگ عراق محبوب نبود. اما قدرت نرم از جامعه و فرهنگ يك كشور نشئت ميگيرد، نه صرفا از اقدامات دولت آن. حتي در دوران جنگ ويتنام، زمانيكه مردم در سراسر جهان براي اعتراض به سياستهاي امريكا راهپيمايي ميكردند، سرود كمونيستي «اينترناسيونال» را نميخواندند، بلكه سرود جنبش حقوق مدني امريكا We Shall Overcome را زمزمه ميكردند.يك جامعه مدني باز كه اجازه اعتراض ميدهد و مخالفت را ميپذيرد، ميتواند يك دارايي باشد.اما قدرت نرمي كه از فرهنگ امريكايي نشئت ميگيرد، در برابر افراط گراييهاي دولت امريكا در چهار سال آينده تاب نخواهد آورد بالاخص اگردموكراسي امريكا همچنان در حال فرسايش باشد و اين كشور در خارج بهسان يك زورگو عمل كند.از سوي ديگر، چين در تلاش است تا هر خلأيي را كه ترامپ ايجاد ميكند، پر كند. چين خود را رهبر آنچه «جهان جنوب» خوانده ميشود ميبيند. هدف اين بازيگر، جايگزيني نظم امريكايي اتحادها و نهادهاي بينالمللي است. برنامه سرمايهگذاري زيربنايي «كمربند و راه» نه تنها براي جذب ديگر كشورها طراحي شده بلكه براي يكي از اهدافش تحقق قدرت سخت اقتصادي نيز هست.از همين رو تعداد كشورهايي كه چين را بزرگترين شريك تجاري خود ميدانند بيشتر از كشورهايي است كه ايالات متحده را چنين ميدانند.اگر ترامپ تصور ميكند كه ميتواند با چين رقابت كند در حالي كه اعتماد متحدان امريكا را تضعيف ميكند، جاهطلبيهاي امپرياليستي را دنبال ميكند، آژانس توسعه بينالمللي امريكا را از بين ميبرد، قانون را در داخل زير سوال ميبرد، و از نهادهاي سازمان ملل عقبنشيني ميكند، احتمالا نااميد خواهد شد.
شبح جهانيشدن
بر فراز خيزش پوپوليستهاي غربي مانند ترامپ، شبح جهانيشدن سايه افكنده است؛ مفهومي كه آنها آن را نيرويي شيطاني معرفي ميكنند.در حقيقت، اين واژه صرفا به افزايش وابستگي متقابل در فواصل بين قارهاي اشاره دارد.زماني كه ترامپ تهديد به اعمال تعرفه بر چين ميكند، در تلاش است تا جنبه اقتصادي وابستگي متقابل جهاني ايالات متحده را كاهش دهد؛ چيزي كه او آن را عامل از دست رفتن صنايع و مشاغل ميداند.جهانيشدن بدون ترديد ميتواند اثرات منفي و مثبتي داشته باشد. اما تدابير ترامپ نابهجاست، زيرا آن دسته از اشكال جهانيشدن را هدف قرار ميدهد كه عمدتا براي ايالات متحده و جهان مفيد هستند، و در برابر آنهايي كه مضرند، واكنشي نشان نميدهد.در مجموع، جهانيشدن قدرت امريكا را افزايش داده است و حمله ترامپ به آن، تنها ايالات متحده را تضعيف ميكند.در آغاز قرن نوزدهم، اقتصاددان و دولتمرد بريتانيايي ديويد ريكاردو اين واقعيت را تثبيت كرد كه تجارت جهاني ميتواند از طريق مزيت نسبي ارزش خلق كند.زماني كه كشورها به تجارت باز بپيوندد، ميتوانند در آنچه بهتر انجام ميدهند، تخصص پيدا كنند. تجارت همان چيزي را توليد ميكند كه اقتصاددان آلماني يوزف شومپيتر آن را «تخريب خلاق» مينامد: در اين روند، مشاغل از بين ميروند و اقتصادهاي ملي در برابر شوكهاي خارجي آسيبپذير ميشوند، گاه بهدليل سياستهاي عمدي دولتهاي خارجي.اما اين اختلال ميتواند باعث شود اقتصادها كارآمدتر و بهرهورتر شوند. در مجموع، در طول ۷۵ سال گذشته، تخريب خلاق قدرت امريكا را تقويت كرده است.
قدرت اقتصادي و هزينههاي جهانيسازي
ايالات متحده به عنوان بزرگترين بازيگر اقتصادي، بيشترين بهره را از نوآوريهاي محرك رشد و اثرات سرريز اين رشد به سراسر جهان برده است. با اين حال، اين رشد ميتواند دردناك باشد. مطالعات نشان ميدهند امريكا در قرن بيستويكم ميليونها شغل را از دست داده (و به دست آورده)، كه هزينههاي اين تعديل را به دوش كارگران انداخته است - كساني كه عموما غرامت مناسبي از دولت دريافت نكردهاند. تغييرات تكنولوژيك نيز با جايگزيني ماشينآلات به جاي انسان، ميليونها شغل را حذف كرده است. از منظري ديگر جهانيسازي اقتصادي اگرچه بهرهوري اقتصاد جهاني را افزايش داده، اما اين تغييرات براي بسياري از افراد و خانوادهها ناخوشايند بوده است. مهاجرتهاي گسترده چنددهه اخير - به عنوان شكلي ديگر از وابستگي متقابل - اگرچه از نظر فرهنگي غنيكننده و از نظر اقتصادي سودمند بودهاند، اما موجي از مخالفتهاي سياسي را برانگيختهاند. ترامپ مهاجران را مقصر تغييرات مخرب ميداند، در حالي كه اگرچه مهاجرت در بلندمدت براي اقتصاد مفيد است، در كوتاهمدت به راحتي ميتوان آن را مضر جلوه داد.در اين ميان وسوسه سياستمداران در مواجهه با اين فشارها، اعمال تعرفهها و موانع تجاري است - همان كاري كه ترامپ انجام ميدهد. اما حمله ترامپ به جهانيسازي در واقع امريكا را تضعيف ميكند. تاريخ نشان داده كه عقبگرد در جهانيسازي ممكن است با اين همه بايد گفت همانطور كه تجارت جهاني پس از ۱۹۱۴ تا ۱۹۷۰ به سطح قبل از جنگ جهاني اول بازنگشت امروز نيز اگر جنگ تجاري با چين تشديد شود، ميتواند خسارات گستردهاي به بار آورد. از سوي ديگر، هزينههاي لغو بيش از نيم تريليون دلار ارزش تجارت ممكن است تمايل كشورها به درگير شدن در جنگهاي تجاري را محدود و انگيزههايي براي مصالحه ايجاد نمايد. اما خطر تبديل جنگهاي تجاري به درگيريهاي فزاينده و پايدار وجود دارد - درگيريهايي كه ميتوانند به تغييرات فاجعهبار منجر شوند. در اين ميان، به نظر ميرسد ترامپ با ناديده گرفتن پيچيدگيهاي اقتصاد جهاني، امريكا را در مسيري خطرناك قرار داده است.گرچه ممكن است كشورهاي ديگر بهطور متقابل نسبت به ايالات متحده عمل كنند، لزوما تجارت با يكديگر را محدود نخواهند كرد.عوامل ژئوپليتيكي نيز ميتوانند روند فروپاشي جريانهاي تجاري را تسريع كنند. براي مثال، جنگي بر سر تايوان ميتواند تجارت ميان ايالات متحده و چين را بهطرز ناگهاني متوقف كند.برخي تحليلگران، موج واكنشهاي مليگرايانه پوپوليستي در تقريبا همه دموكراسيها را ناشي از گسترش و شتاب جهانيشدن ميدانند. تجارت و مهاجرت پس از پايان جنگ سرد بهطور همزمان تسريع يافتند، چرا كه تغييرات سياسي و بهبود فناوري ارتباطات، هزينه عبور از مرزها و فواصل طولاني را كاهش دادند.اكنون، تعرفهها و كنترلهاي مرزي ممكن است اين جريانها را كند كنند. و اين براي قدرت امريكا خبر بدي است؛ قدرتي كه در طول تاريخ خود، از جمله در چند دهه اخير، از انرژي و بهرهوري مهاجران بهره برده است.
مسائلي بدون گذرنامه
هيچ بحراني بهاندازه تغييرات اقليمي، اجتنابناپذيري وابستگي متقابل را برجسته نميكند. دانشمندان پيشبيني ميكنند كه تغييرات اقليمي هزينههاي هنگفتي در پي خواهد داشت؛ از ذوب شدن يخچالهاي قطبي گرفته تا غرق شدن شهرهاي ساحلي، شدت گرفتن امواج گرما، و تغييرات آشفته الگوهاي آبوهوايي در اواخر اين قرن.حتي در كوتاهمدت نيز، شدت توفانها و آتشسوزيهاي جنگلي بهواسطه تغييرات اقليمي افزايش يافته است.هيات بيندولتي تغيير اقليم نقش مهمي در بيان خطرات اين بحران، اشتراك اطلاعات علمي و تشويق به همكاريهاي فراملي داشته است.با اين حال، ترامپ حمايت از اقدامات بينالمللي و ملي براي مقابله با تغييرات اقليمي را كنار گذاشته است.طنز ماجرا اينجاست كه در حالي كه دولت او در پي محدود كردن اشكال جهانيسازي سودمند است، در عين حال عمدا توان واشنگتن براي مقابله با اشكال جهانيسازي زيستمحيطي- مانند تغييرات اقليمي و پاندميها-را نيز تضعيف ميكند، درحالي كه هزينههاي بالقوه آنها بسيار عظيم است. پاندمي كوويد-۱۹ در ايالات متحده جان بيش از ۱.۲ ميليون نفر را گرفت؛ نشريه The Lancet شمار قربانيان جهاني آن را حدود ۱۸ ميليون نفر برآورد كرده است.كوويد- ۱۹ به سرعت در جهان گسترش يافت و بيترديد پديدهاي جهاني بود كه بهواسطه سفرهايي كه جزئي جداييناپذير از جهانيشدن هستند، تشديد شد.در ديگر حوزهها، وابستگي متقابل همچنان منبعي كليدي براي قدرت ايالات متحده باقي مانده است.شبكههاي تعامل حرفهاي ميان دانشمندان، به عنوان نمونه، آثار مثبت عظيمي در تسريع كشفيات و نوآوري داشتهاند.تا پيش از به قدرت رسيدن دولت ترامپ، گسترش فعاليتها و شبكههاي علمي واكنش سياسي منفي قابلتوجهي ايجاد نكرده بود.هر فهرستي از نقاط قوت و ضعف جهانيشدن براي رفاه بشري بايد آن را در كفه مثبت ترازو قرار دهد.براي نمونه، در اوايل پاندمي كوويد- ۱۹ در ووهان در سال ۲۰۲۰، دانشمندان چيني رمز ژنتيكي ويروس جديد كرونا را با همتايان بينالمللي خود به اشتراك گذاشتند، پيش از آنكه پكن جلوي آنها را بگيرد.به همين دليل يكي از جنبههاي عجيب دوره جديد ترامپ، تضعيف حمايتهاي فدرال از پژوهش علمي است؛ حتي در حوزههايي كه بازگشت سرمايه بالايي داشتهاند، عامل اصلي سرعت نوآوري در دنياي مدرن بودهاند و حيثيت و قدرت ايالات متحده را افزايش دادهاند.اگرچه دانشگاههاي پژوهشي امريكا در جهان پيشتازند، دولت در پي محدود كردن آنها بوده: با لغو تأمين مالي، تلاش براي كاهش استقلالشان، و سختتر كردن جذب درخشانترين دانشجويان از سراسر جهان.اين حمله جز در قالب حملهاي فرهنگي به نخبگان فرضي كه ايدئولوژي پوپوليسم راستگرا را نميپذيرند، قابل درك نيست و در نهايت، ضربهاي شديد و خودخواسته به امريكا وارد ميكند.دولت ترامپ در حال از بين بردن يكي ديگر از ابزارهاي كليدي قدرت نرم امريكاست: پشتيباني اين كشور از ارزشهاي دموكراتيك ليبرال.بهويژه طي نيمقرن گذشته كه ايده حقوق بشر به عنوان يك ارزش، در سراسر جهان گسترش يافته است.
پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در سال ۱۹۹۱، نهادها و هنجارهاي دموكراتيك به بخش زيادي از اروپاي شرقي (از جمله، براي مدت كوتاهي، روسيه) و همچنين به ساير بخشهاي جهان- بهويژه امريكاي لاتين-گسترش يافت و در آفريقا نيز تا حدودي جايگاهي را از آن خود كرد. نسبت كشورهايي در جهان كه يا دموكراسي ليبرال يا دموكراسي انتخاباتي بودند، در نقطه اوج خود در حدود سال ۲۰۰۰، كمي بيش از ۵۰ درصد رسيد و از آن زمان كمي كاهش يافته، اما همچنان در حدود ۵۰ درصد باقي مانده است.اگرچه «موج دموكراتيك» پس از جنگ سرد فروكش كرده، اما همچنان اثري پايدار بر جاي نهاده است.جذابيت گسترده هنجارهاي دموكراتيك و حقوق بشر بيترديد به قدرت نرم ايالات متحده كمك كرده است.دولتهاي خودكامه در برابر آنچه دخالت در خودمختاري حاكميتيشان ميدانند، از سوي گروههايي كه از حقوق بشر حمايت ميكنند-گروههايي كه اغلب در امريكا مستقرند و از منابع دولتي و غيردولتي آن كشور حمايت ميگيرند-مقاومت ميكنند.جاي شگفتي نيست كه برخي دولتهاي اقتدارگرا كه از انتقادها يا تحريمهاي امريكا آزرده شدهاند، از انكار حمايت دولت ترامپ از حقوق بشر در خارج استقبال كردهاند؛ مانند تعطيلي اداره عدالت كيفري جهاني، دفتر مسائل جهاني زنان، و اداره عمليات تعارض و ثبات در وزارت امور خارجه.سياست دولت ترامپ گسترش بيشتر دموكراسي را متوقف خواهد كرد و قدرت نرم امريكا را تحليل ميبرد.
هزينه سواري رايگان!
وابستگي متقابل جهاني برگشتناپذير است و تا زماني كه انسانها تحرك دارند و فناوريهاي جديد ارتباطي و حملونقل ميآفرينند، ادامه خواهد يافت.در نهايت، جهانيشدن قرنها قدمت دارد، ريشههايش به جاده ابريشم و فراتر از آن بازميگردد.در قرن پانزدهم، نوآوري در حملونقل دريايي آغازگر عصر اكتشاف شد كه به استعمار اروپاييها انجاميد و مرزهاي ملي كنوني را شكل داد.در قرنهاي نوزدهم و بيستم، كشتيهاي بخار و تلگراف فرآيند جهانيشدن را شتاب دادند؛ در حالي كه انقلاب صنعتي اقتصادهاي كشاورزي را دگرگون ساخت.اكنون، انقلاب اطلاعاتي اقتصادهاي خدماتمحور را متحول كرده است.ميلياردها نفر يك رايانه در جيب خود حمل ميكنند كه اطلاعاتي بيش از آنچه پنجاه سال پيش يك آسمانخراش در خود جاي ميداد، دارد.جنگهاي جهاني جهانيسازي اقتصادي را براي مدتي معكوس و مهاجرت را مختل كردند، اما در غياب جنگي جهاني، و تا زماني كه فناوري با شتاب پيش رود، جهانيسازي اقتصادي نيز ادامه خواهد داشت. جهانيسازي زيستمحيطي و فعاليت علمي جهاني نيز احتمالا ادامهدار خواهند بود، و هنجارها و اطلاعات همچنان از مرزها عبور خواهند كرد.تأثير برخي اشكال جهانيسازي ميتواند زيانبار باشد: تغييرات اقليمي نمونه برجستهاي از بحراني است كه مرز نميشناسد.براي هدايت و شكلدهي مجدد جهانيشدن به سوي خير همگاني، دولتها بايد هماهنگ عمل كنند.
براي آنكه اين هماهنگي موثر باشد، رهبران بايد شبكههايي از ارتباط، هنجارها و نهادها را بسازند و نگه دارند.اين شبكهها به نوبه خود به گروه مركزيشان، يعني ايالات متحده-كه همچنان قدرتمندترين كشور جهان از نظر اقتصادي، نظامي، فناورانه و فرهنگي است-سود ميرسانند و به واشنگتن قدرت نرم ميبخشند.متأسفانه تمركز كوتهبينانه دولت دوم ترامپ-كه بر قدرت سختِ مبتني بر عدمتقارن تجاري و تحريمها اصرار دارد-احتمالا نظم بينالمللي تحت رهبري ايالات متحده را تضعيف خواهد كرد نه تقويت.ترامپ آنقدر بر هزينههاي «سواري رايگان» متحدان متمركز شده كه فراموش ميكند ايالات متحده همان كسي است كه پشت فرمان نشسته- و بنابراين، ميتواند مقصد و مسير را تعيين كند.ترامپ بهنظر نميرسد درك كند كه قدرت امريكا در وابستگي متقابل نهفته است.او به جاي آنكه امريكا را دوباره عظمت ببخشد، براي تضعيف امريكا شرط بسته است.
كوهن و ناي نويسندگان كتاب «قدرت و وابستگي متقابل: سياست جهاني در حال گذار» هستند.
٭استاد بازنشسته امور بينالملل در دانشگاه پرينستون
٭٭ استاد دانشگاه و پژوهشگر مسائل بينالملل