گزارش ميداني «اعتماد» از ساعات بعد از حمله شبانه اسراييل به مجتمع خوابگاهي صنايع دفاع
آتشباري به وقت نيمه شب
بنفشه سامگيس
يك ساعت از نيمه شب ميگذرد. چند دقيقه قبل از نيمه شب، 6 انفجار پشت به پشت، تا دهها كيلومتر اطراف ميدان نوبنياد را لرزاند و ساكنان ساختمانهاي مشرف به ميدان، از پنجره خانههايشان شعلههاي آتشي را ديدند كه از حوالي بيمارستان چمران زبانه ميكشيد و از بام ساختمانهاي نزديك به چهارراه پاسداران كه به سمت شمال شهر نگاه ميكردي، ميدان نوبنياد و ارتفاعات دارآباد، در دودي خاكستري و غليظ گم شده بود.... حالا، ساعتي از انفجارها در اين تكه از تهران ميگذرد و ديگر از شعلههاي آتش اثري نيست اما غلظت شديد دود سفيد و خاكستري و تندي بوي تلخ سوختگي در تقاطع بزرگراه صياد و خيابان فخريزاده، چشم و گلو را ميسوزاند. دهها مامور امنيتي مسلح، پياده يا سوار بر ماشين يا موتور، در تقاطع اتوبان و خيابان فخريزاده ايستادهاند و مسير ورود به خيابان را مسدود كردهاند و در جواب هر رانندهاي كه در اين تقاطع، ترمزي ميزند، ميگويند كه مجتمع خوابگاهي پژوهشي صنايع دفاع با حمله اسراييل منفجر شده است. دهها زن، زاريكنان به ماموران التماس ميكنند كه بتوانند تا چند قدم جلوتر بروند و از پسرها و برادرهايشان، خبري بگيرند و مطمئن شوند كه عزيزانشان زندهاند. پسرها و برادرهاي اين مادرها و خواهرها، سربازان مشغول به خدمت در مجتمع خوابگاهي پژوهشي صنايع دفاع بودند و يكي از ماموران به مادرها و خواهرهاي ماتمزده ميگويد كه هم به دليل خطرناك بودن اين مسير و هم به دليل اينكه حمله جديد بعيد نيست، حتي يك نفر هم اجازه ورود به اين خيابان را ندارد. چند قدم دورتر و در حاشيه اتوبان صياد، چند زن روي آسفالت نشستهاند و اسم مرداني را به زبان ميآورند و گريه ميكنند و با گوشه روسري و چادر، اشكهايشان را پاك ميكنند و لابلاي گريهها، يكديگر را دلداري ميدهند. زنها فقط ميدانند كه يك ساعت قبل و با حمله اسراييل، خوابگاه و سالن غذاخوري سربازان اين مجتمع، منفجر شده اما ندانستن اينكه كدام سرباز، زنده مانده و كدام، جان داده، پهناي صورت مادرها و خواهرها را پر كرده از اشك. ورود غريبهها به خيابان فخريزاده و خيابان مجاورش، با هيچ بهانهاي ممكن نيست. مجتمع شهيد چمران هم كه بامداد جمعه و دو روز قبل، هدف حمله اسراييل قرار گرفت، وسط همين خيابان مجاور است و لودرهاي آواربرداري، دو سمت خيابان متوقف شده و يكي از ماموران امنيتي ميگويد آواربرداري از مجتمع شهيد چمران، هنوز كامل نشده و هنوز حدود 20 جسد، زير آوار است. سر تا ته اين خيابان و تا سه راه اقدسيه، در تاريكي فرو رفته چون نه تنها براي حفظ امنيت، چراغهاي برق خياباني را خاموش كردهاند، پنجره صدها خانه سازماني در مجتمعهاي نبش اين خيابان هم در تاريكي مطلق فرورفته و همين مامور امنيتي ميگويد بعد از حمله دو روز قبل، تمام خانهها تخليه شده و ساكنان به مناطق امن رفتهاند. يكي از ماموراني كه ابتداي خيابان فخريزاده ايستاده، ميگويد هدف اصلي حمله امشب، همين مجتمع خوابگاهي بوده و همزمان، دست بر چشمانش ميكشد و سري به نشانه تاثر تكان ميدهد. از ابتداي خيابان فخريزاده، ماشينهاي آتشنشاني و آمبولانسها و خودروي امداد برق و امداد گاز ايستادهاند و نيروهاي امدادي، منتظرند كه بعد از قطع جريان گاز و برق مجتمع، براي آواربرداري و امداد و نجات، به محوطه بروند. يكي از آتشنشانها ميگويد سالن غذاخوري و خوابگاه و استخر مجتمع خوابگاهي، ساختمانهاي چسبيده به هم است اما زمان حمله، ساعت استراحت سربازان بوده. مجتمع خوابگاهي، وسط خيابان فخريزاده و روبروي بيمارستان چمران است. ديوار به ديوار ساختمان بيمارستان هم، چند خانه و يك كوچه بنبست. حالا چند نفر از ساكنان همين بنبست، به خيابان آمدهاند و گوشهاي از پيادهرو ايستادهاند و درباره هول و هراسشان از صداي انفجار و لرزشي كه به تن خانههايشان افتاد، با هم حرف ميزنند. يكي از اهالي اين بنبست، خانمي است كه نگاهش هنوز پر از ترس است و ميگويد با اولين انفجار، شيشههاي خانهاش مثل يك ليوان آب به زمين ريخت و با انفجار دوم، صفحه تلويزيونش تركيد و وقتي ميخواهد از هولناكي صداي انفجار بگويد، دست راستش را روي قلبش ميگيرد و بين كلماتش، فاصله ميافتد. شوهرش ميگويد 20 سال است كه ساكن اين خيابان هستند و هميشه دلشان خوش بود كه كنار بيمارستان و كنار مراكز نظامي، مكان امني است ولي حالا ظاهرا بايد به فكر خانهاي ديگر در جاي ديگر باشند. دختر نوجواني كه فرزند يكي از ساكنان اين بنبست است، صفحه گوشي تلفن همراهش را رو به مادرش ميگيرد تا ويدئويي از لحظه فعال شدن پدافند ايران و نوراني شدن آسمان با شهابهاي سرخ و زرد را نشانش دهد. مادر، با تماشاي اين ويدئو به گريه ميافتد و دستهايش ميلرزد. چند مامور امنيتي، به سمت ساكنان بنبست ميآيند و منتظر ميمانند تا خودروي يكي از ساكنان از بنبست خارج شود. داخل خودرو، علاوه بر مرد و زني جوان، دو كودك خردسال نشستهاند و يكي از كودكان، سگ بزرگ و قهوهاي رنگي در بغل گرفته است. ماموران امنيتي به راننده توصيه ميكنند كه هم داخل خيابان فخريزاده و هم خيابان مجاورش و تا پشت سر گذاشتن تمام خانههاي سازماني، با نور پايين و با كمترين سرعت براند. راننده، در حين پيچاندن فرمان، دستي به سمت همسايهها تكان ميدهد و يك نفر از ميان جمع ميگويد:« رفت و هيچ معلوم نيست وقتي برگرده، با چه صحنهاي مواجه بشه.»
ورودي پاركينگ يكي از خانههاي ضلع شمالي خيابان فخريزاده، باز ميشود و ماشيني با سرعت آهسته از پاركينگ بيرون ميآيد. راننده، دختر جواني است كه پياده ميشود تا به خانم سالمندي كه عصا و كيف سياهرنگي به دست دارد، براي سوار شدن به ماشين، كمك كند و در همين حال، رو به همسايهها ميگويد هرچه زودتر خانهشان را خالي كنند و از اين محل بروند تا جنگ تمام شود. زني كه روي سكوي سنگي باغچه جلوي يكي از ساختمانهاي نزديك همين ورودي پاركينگ و خيلي نزديكتر به مجتمع خوابگاهي منفجر شده نشسته و حرف دختر را هم شنيده، ميگويد:« كجا بريم؟ خودم كارمندم، شوهرم كارمنده. هنوز امتحان بچهام تموم نشده.»
زن، لابلاي هر چند كلمهاي كه ميگويد يا ميشنود، چند قطره اشك از چشمانش سرازير ميشود. هنوز از هول انفجار رها نشده و ميگويد كه قبل از انفجار، داخل آشپزخانه و مشغول جمع كردن ظروف بوده و با موج انفجار، بهشدت به ديواره يخچال كوبيده شده و حالا از به ياد آوردن اين لحظهها هم اشك ميريزد. كمي دورتر از ساكنان بنبست، چند مرد و زن جوان و ميانسال، در حالي كه دستشان را روي شانه زن و مرد ديگري تكيه دادهاند، با قدمهاي آهسته از ورودي بيمارستان بيرون ميآيند. زن وقتي اين آدمهاي كمتوان را ميبيند، ميگويد همسر يكي از دوستانش از كاركنان بيمارستان چمران است و به همسرش گفته كه بعد از انفجار، انبوهي از پروندههاي بيماراني را جابهجا كردهاند كه بستگانشان، درخواست ترخيص فوري دادهاند.... بيشتر از دو ساعت از حمله اسراييل به مجتمع خوابگاهي ميگذرد. غلظت دود، خيلي كمتر از دو ساعت قبل است. هياهوي خيابان، رقيق شده و حرف همسايهها ته كشيده است. ماشينهاي آتشنشاني و آمبولانسهاي وسط خيابان، جابهجا ميشوند تا راه براي خروج خودروهاي امداد برق و گاز باز شود. راننده يكي از ماشينهاي آتشنشاني ميگويد هنوز هيچ آواري جابهجا نشده و هنوز معلوم نيست چند نفر زير آوار باشند ولي چون ساعت خواب سربازان بوده.... حرفش را ناتمام ميگذارد و سر به زير مياندازد. تقاطع خيابان فخريزاده و بزرگراه صياد، خلوت شده ولي هنوز هم ورود، ممنوع است. هر چند دقيقه، ماشيني به تقاطع اتوبان و خيابان ميرسد و رانندهاش دستور به دوربرگردان و تغيير مسير ميگيرد. چند مامور امنيتي كه تا ساعاتي قبل، تقاطع بزرگراه و خيابان فخريزاده را مسدود كرده بودند، خسته از گرما، روي پيادهرو نشستهاند و منتظرند كه يك نفرشان، چند ليوان آب خنك بياورد. حالا اگر ماشيني ميخواهد وارد اين خيابان و بنبستش شود، يكي از ماموران امنيتي، سوار بر موتور، همركابش ميشود تا ببيند كه طرف، واقعا از ساكنان اين خيابان است. از مادرها و خواهرهاي سربازان مجتمع خوابگاهي، اثري نيست. دو خانم از ساكنان كوچه بنبست، نبش خيابان فخريزاده از تاكسي پياده ميشوند و مرد جوان اسلحه به دوشي از بين ماموران امنيتي، از خانمها خواهش ميكند كارت ملي نشان بدهند. همين لحظه كه مرد، نور چراغ قوهاش را روي كارت ملي خانمها ميگيرد و سري به نشانه تاييد تكان ميدهد، صداي كوبشهاي پشت سرهمي از راه دور ميآيد و مرد با نگاهي سريع به آسمان و اطراف، به خانمها ميگويد سريع به خانه بروند چون حملهها دوباره شروع شده.