طلوعي كه ديدنش را دوست نداشتم
سيدعلي پورطباطبايي
ديشب دير خوابيدم. نزديك ساعت ۳ صبح كمكم راضي شدم كه گوشي را كنار بگذارم و بخوابم. به لطف هواي خنك اين روزها و شبهاي تهران، كولر را خاموش و پنجره را باز كرده بودم و هنوز چشمهايم گرم نشده بود كه با صداي مهيبي از جا پريدم. ابتدا فكر كردم يكي از همان رعد و برقهاي شديدي است كه چند شب قبل هم تهران را لرزاند اما گرد و خاكي كه وارد اتاق شد، هيچ شكي باقي نگذاشت كه چيز ديگري است.
به طرف پنجره رفتم و همان لحظه يك شيء سوزان را ديدم كه به سرعت از مقابلم رد شد و برايم مسجل شد كه اين يك حمله نظامي است. به عنوان يك متولد دهه ۶۰ كه سالها فعاليت خبري انجام داده است، ناخودآگاه و به سرعت لباسها و كيف پول و پاوربانك موبايل را برداشتم و از در آپارتمان بيرون رفتم. دود و خاك طبقه را گرفته بود و نميدانستم كه آپارتمان من در ستارخان هدف قرار گرفته يا جاي ديگري اما فرض را بر اين گذاشتم كه طبقات بالايي مورد اصابت واقع شدهاند، پس به جاي آسانسور از پلهها پايين رفتم. تك و توك چهرههاي خواب آلود در طبقات مشخص بود و ميپرسيدند چه خبر شده اما من هم نميدانستم. صداهاي ديگري به گوش ميرسيد كه نشان از ادامه حملات داشت و همين سبب ميشد كه سريعتر به سمت خارج از برج بروم.
اولين خرابيها را در طبقه اول ديدم، چند در شيشهاي و مقداري از پوشش سقف كاذب ريخته و مسير را مقداري مسدود كرده بود اما ميشد از ساختمان بيرون رفت. وارد محوطه كه شدم، به دنبال طبقات آسيبديده ساختمان گشتم اما همه طبقات سالم بود و گرد و خاك از برج كناري ميآمد. ديوارهاي شيشهاي مغازهاي در طبقه نخست برج از هم پاشيده بود اما خبري از آتش نبود. فكر كردم كه حتما تكههايي از موشك به آن اصابت كرده است و بهتر است به سبب خطر انفجار از آن فاصله بگيرم.
در اين فاصله چند نفر لباس شخصي داخل محوطه آمده بودند و ميگفتند كه به تاسيسات ساختمان بگوييد اشتراكها و برق را قطع كند. جلو رفتم و از آنها كارت شناسايي خواستم. بدون مقاومت، كارت يكي از نهادهاي امنيتي را نشان دادند و بعد گفتند كه ما ميرويم و خودتان اين كار را پيگيري كنيد.
هنوز گيج بودم و در محوطه مجتمع مسكوني ميگشتم كه محل اصابت را پيدا كنم كه يكي گفت مجتمع بغلي را زدهاند و اين فقط موج انفجار است.
دقايقي بعد در خيابان كناري، در كنار ديگر كساني كه همان لحظات در كنار ساختمان مورد اصابت واقع شده، حاضر شده بودند، نظارهگر طبقات در هم شكسته يكي از برجهاي ساختمان كناري و شعله كمفروغي بودم كه در آن روشن بود. سقف و ديوارها ريخته بود و جايي كه تا ساعتي قبل محل آرام گرفتن چند خانواده بود، حالا به آرامگاه آنها تبديل شده بود.
نيروهاي امدادي كمكم از راه ميرسيدند. امنيتيها زودتر از همه آمدند و بعد اورژانس و آتشنشاني. يك افسر نيروي انتظامي هم حاضر بود و به همه ميگفت چراغ موتورها را خاموش كنيد. يك موتوري با لباس معمولي از راه رسيد و در حالي كه با گوشي صحبت ميكرد، كنار من ايستاد، به او گفتم چراغ را خاموش كن، برگشت و گفت: «من خودم از بچههاي امنيت هستم» قبل از اينكه چيزي بگويم و كارت بخواهم، دور زد و در حالي كه ميگفت «آره ستارخان هم اصابت كرده» به موتورش كه پلاك هم نداشت، گاز داد و رفت.
هوا كمكم در حال روشن شدن بود. بايد به خانه برميگشتم و پيگير كار خبر ميشدم. قبل از رفتن به داخل واحد، از روي پلههاي اضطراري، عكسي از طلوع خورشيد گرفتم. طلوع لعنتي روز ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، روزي كه اسراييل ناجوانمردانه، به تهران حمله كرد.