• 1404 سه‌شنبه 30 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6048 -
  • 1404 سه‌شنبه 30 ارديبهشت

خاك‌ها را كنار مي‌زد ابراهيم

علي‌رضا پنجه‌يي

ابراهيم رهبر، نويسنده‌اي بود با «سخت‌نويسي شاعرانه». اگرچه او را مي‌توان از نسل نويسندگاني دانست كه در پي سوژه نمي‌دوند و كلمه در داستان‌هايشان هرز نمي‌رود، مي‌شود فصول مشترك مانند بهره از عناصر زادبومي و زبان گيلكي، بررسي علت و معلولي رسوخ زبان شعر در روايت‌هاي داستاني و نيز وجوه افتراق در داستان‌هاي داستان‌نويسان هم‌نسل گيلاني را در تفكيك از همديگر به مداقه نشست. مي‌توان ضمن برشمردن نقاط مشترك ايشان، به مفارقتشان نيز اشاره كرد، ازجمله وجوه مشترك داستان «ماغ» رهبر با بيژن نجدي، مي‌توان نثر معطوف به شاعرانگي را وجه مشترك آن دو به شمار آورد.

ابراهيم رهبر هيچ‌گاه از خط روايي داستان سبقت نمي‌گرفت. او هر گام را حساب‌شده برمي‌داشت و كلمات را با وسواسي ويراستارانه اما خلاق كنار هم مي‌نشاند تا خط داستانش متفاوت از نثر معمول داستان نشان دهد، در كمتر داستان‌هايي كه از رهبر ديده‌ام اين شاعرانگي چنين آشكارا به چشم نمي‌خورد اما ماغ نزديكي نثر و شاعرانگي بين داستان‌هاي يوزپلنگاني كه با من دويده‌اند و ماغ ابراهيم رهبر را جار مي‌زند. چه بسا مراودات نزديك نجدي و او كار دست داستان‌نويس خاص‌نويس ما داده باشد، چون نجدي داستان‌هايش را از اواخر دهه شصت در كادح چاپ كرده بود و مي‌شود نقش اثرگذاري اين دو را با توجه به روابط تنگاتنگ فيمابين پي جست. شايان ذكر است كه نجدي تا پيش از چاپ داستان‌هايش شاعري بود ميراث‌دار موج‌نو كه نتوانسته بود موج بزرگي در آن ميان برخيزاند از خود، اما چون در ساير داستان‌هاي رهبر سايه شعر چنين بر خط روايت داستان‌ها سنگيني نمي‌كند و رد آن پر نقش ديده نمي‌شود، مي‌توان گفت شايد چاپ اين داستان در گيلان‌زمين نوعي به‌رخ كشيدن توان رهبر در آفرينش داستاني شاعرانه بود، در سياق خود، اگرچه داستان‌هاي رهبر از زبان نثر وقايع را براي مخاطب قصه مي‌كرد، اما نمونه‌هايي از اين رفتار زبان در نحو موج‌نويي را در آثاري چون «ماغ» مي‌توان پي گرفت: 
«در خانه‌هاي هواي باراني رو به آفتاب محله همه كم و بيش دستشان به دهانشان مي‌رسيد.» (ماغ، گيلان زمين، پاييز-بهار ۷4-۷3، ص ۱۵۸)، 
«عصر آخرهاي تابستان همسايگي پاييز بود.» (همان) 
و 
«تپش يك دلخوشي هنوز بود كه زيبايي بي‌آنكه در ذهنش واژه‌اي باشد، هيچ چيز نمي‌شنيد، شايد كسي مرده بود و او بي‌خبر خود را بي‌مرگ زير سنگيني خاك مي‌ديد، همان خاك را كنار مي‌زد كه بگويد. باور داشت كه زيبايي عدالت است.» (همان، ص ۱۵۹) 
شايان ذكر است ابراهيم رهبر يكي از چهره‌هاي پيشكسوت از نخستين اعضاي كانون نويسندگان ايران محسوب مي‌شد.
در اوج بيماري‌ام توانسته بود توسط يك همكلاسم در سال ۹۹ شماره تلفنم را به دست آورد، زنگ زد و من به‌‌‌رغم سال‌ها نشنيدن صدايش شناختمش، او گفت در كرونا همكلاسي شما مرا سوار خودرواش كرد، تصادفا چون كتاب داستانم در دستم بود در طول راه درباره كتاب صحبت كرديم و او نام شما را برد كه زماني همكلاسي‌اش بوديد، من آن كتاب را تقديم به دوستتان كردم و از او شماره تلفن شما را گرفتم، گفتم رهبر جان، آن دوستم به من گفت كه شما را ديده، قرار بود عيد ۱۴۰۰ بيايد رشت همديگر را در باغ محتشم ببينيم، اما عمرش به دنيا نبود و سرانجام او بر اثر كروناي دلتا روز ۱۶ فروردين ۱۴۰۰ فوت كرد، پشت خط بغضم گرفت. رهبر اظهار تاسف كرد و سپس گفت كتاب‌هايي براي شما گذاشته‌ام نزد خواهر همسرم، برويد خميران زاهدان از او بگيريد.
      
محسن صديق‌زاده دوست دوران انقلاب من در دبيرستان علوي رشت اما با «چاپ آخر كتاب زندگي» ابراهيم رهبر رفت تا آخرين سطرهاي «شاهد رسمي» را زير لب تكرار كند: 
«داستان هيچ زمان به پايان نمي‌رسد»...
شاهد رسمي، نشر نگاه ۱۳۸۲، ص۷۴
      
*جمله آخر داستان ماغ.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون