• 1404 چهارشنبه 24 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6043 -
  • 1404 چهارشنبه 24 ارديبهشت

گفت‌وگو با پرويز نوري به مناسبت انتشار كتاب «فيلم‌هاي محبوب زندگي من»

كجاست آن سينماي متعالي با تاثير ابدي؟

تينا جلالي

به تازگي از پرويز نوري، منتقد و نويسنده شناخته شده سينماي ايران كتاب « فيلم‌هاي محبوب زندگي من» (نشر يادآرميتا) منتشر شده كه شامل خاطرات او بر مهم‌ترين فيلم‌هاي تاريخ سينما است. شاهكارهاي فيلمسازان بزرگ جهان كه در سال‌هاي بسيار دور در سالن‌هاي سينماي ايران براي مخاطبان به نمايش در مي‌آمدند. ساخته‌هايي كه او در نوجواني آنها روي پرده سينما ديده و با موشكافي خاصي، جزييات آن را مورد تحليل قرار داده. او در اين كتاب از 40 فيلم تاريخ سينماي جهان ياد مي‌كند؛ از «سرگيجه» هيچكاك و «دكتر ژيواگو» ديويد لين گرفته تا «ولگرد» فدريكو فليني و «ماجراي نيمروز» فرد زينه‌مان، «جويندگان» جان فورد، «مشعل و كمان» ژاك تورنر، «پيك نيك »جاشوا لوگان و... نوري در اين كتاب فيلم‌هاي متنوعي به خواننده معرفي مي‌كند. او درباره ملاك انتخاب اين 40 فيلم در ابتداي كتاب مي‌نويسد: «انتخاب اين فيلم‌ها بيشتر از آن چه ارتباط به هنر سينما و در حقيقت سينمايي از نوع متعالي و مفهوم برانگيز داشته باشد صرفا تاثيري است كه از همان ايام قديم و در اولين ديدار آنها بر من باقي نهاده‌اند.» او در ادامه مي‌آورد: «اگر از بسياري فيلم‌هاي قاعدتا بزرگ و كلاسيك تاريخ سينما از فيلمسازهاي بزرگ دراين ليست خبري نيست گناهش به گردن من است.» اما تورق و مطالعه كتاب «فيلم‌هاي محبوب زندگي من» از اين حيث اهميت دارد كه نسل جوان علاقه‌مند به سينما را با فضاي اكران فيلم‌هاي خارجي در سال‌هاي 1330 تا و 1350 و مشخصا قبل از انقلاب آشنا مي‌كند. به عنوان مثال نوري در معرفي فيلم جاني گيتار به كارگرداني نيكلاس ري (1954) مي‌نويسد: «اوايل دي ماه 1335 اين وسترن شگفت‌آور در سينما مولن‌روژ به نمايش گذاشته شد. هنوز چند روزي نگذشته بود و ما خودمان را براي تماشاي آن آماده كرده بوديم كه شنيديم سينما آتش گرفته و سوخته است. حسرت خورديم و غصه مان گرفت. يكي به جهت خود سينما كه قرار بود تعدادي از فيلم‌هاي مورد علاقه‌مان را نشان بدهد و ديگر فرصتي كه به خاطر ديدن جاني گيتار از دست داده بوديم.» افزون بر اين نكته، نثر روان و گيرايي هم كه اين منتقد سينما دارد به همراه خاطره‌هايي كه در لابه‌لاي معرفي فيلم‌ها تعريف مي‌كند براي خواننده جذاب است و خواندن كتاب را آسان مي‌كند. ما با پرويز نوري درباره محتواي اين كتاب گفت‌وگويي انجام داديم؛ اگر چه اوضاع جسمي او در شرايط مطلوبي نبود اما با روي خوش پذيراي پرسش‌های ما شد. اين گفت‌وگو پيش روي شماست.

 

جناب نوري اين روزها چه مي‌كنيد؟

راستش در اين سن و سال گرفتاري‌ها معلوم است؛ من اغلب مهمان پزشكان هستم. با اين حال وقتي سرحال باشم به نوشتن كتاب تازه‌ام مي‌پردازم.

ان‌شاء‌الله كه سلامت باشيد و همچنان قلم‌تان مستدام باشد. اما موضوع كتاب تازه چيست؟

اجازه بدهيد زياد توضيح ندهم اما همين قدر بگويم كه درباره موضوع بكري راجع به سينماست. البته تقريبا تا نيمه كتاب را نوشته‌ام و باقي البته ربط به حال خوش دارد (اگر عمري باقي بماند...)

با در نظر گرفتن اين نكته كه شما كتاب‌هاي مختلفي نوشته‌ايد، درباره شكل‌گيري مبناي آخرين كتابي كه از شما منتشر شده «فيلم‌هاي محبوب زندگي من» كمي توضيح ‌می‌دهيد؟

سال‌هاست كه دلم مي‌خواست درباره فيلم‌هاي محبوب عمرم و يادهاي مربوط به آن دوران پربار و خاطره‌هاي دلپذير فيلم‌هاي مورد علاقه‌ام بنويسم، ولي هر بار موقعيتي ديگر پيش مي‌آمد و كار به تعويق مي‌افتاد. سرانجام دل را به دريا زدم و تصميم جدي گرفتم كه بنشينم و فيلم‌هاي محبوب گذشته‌ام را به ياد بیاورم، هرچند سخت بود و سال‌ها گذشته بود اما ذهنم بالاخره كمك كرد و نشستم تك تك فيلم‌ها را كه به خاطر سپرده بودم مرور كردم. دليلش هم ساده بود شايد آن عشق من به سينماي گذشته بود و يادآوري فيلم‌هايي كه با جان و دل ديده بوديم و در حافظه‌ام ضبط شده بود.

با توجه به روحياتي كه از شما مي‌شناسم، به نظر مي‌رسد در اين كتاب شما از همه فيلم‌هاي مورد علاقه‌تان صحبت نكرده باشيد و بيشتر گلچين كرديد.

اين را بگويم كه بسياري فيلم‌ها در فكرم بود و ديدم در صورت نوشتن درباره همه آنها قاعدتا مثنوي هفتاد من خواهد شد. بنابراين فيلم‌هايي را انتخاب كردم كه هنوز پس از آن همه سال نتوانسته بودم فراموش كنم وقتي كتاب چاپ شد كه متاسفانه آن گونه مي‌خواستم نشد (با غلط‌هاي بسيار از جمله نام فيلم محبوب و زيباي قو كه شده بود تو!) بسياري ديگر از فيلم‌ها به خاطرم آمد كه البته متاسفانه ديگر دير شده بود، يكي از آن فيلم‌ها «خانم خزپوش» بتي گريبل ستاره بزرگ آن زمان بازي مي‌كرد و من آن را در سينما تهران هنگامي كه 12 سالم بود ديده بودم. هنوز از قصه آن چيزهايي به يادم مانده كه در يك گالري هنري تابلوهاي بزرگ نقاشي زيادي بر ديوارها نصب شده بود و وقتي مسوول آنجا چراغ‌ها را خاموش مي‌كرد تصاویر تابلوها جان مي‌گرفتند و از قاب بيرون مي‌آمدند ازجمله زني به نام خانم خزپوش (يعني بتي گريبل) و ماجراهايي پيش مي‌آورد.

براي انتخاب فيلم‌هاي محبوب‌تان چه نكاتي را مدنظر داشتيد؟

از همان شروع مي‌خواستم فيلم‌ها را طوري معرفي كنم كه اولا براي خواننده جذابيت داشته باشد. ثانيا بيشتر سعي‌ام اين بود كه از نحوه و ماجراي ديدن آنها در سينماهاي آن زمان و خاطره‌هايش بگويم، از قصه‌هاي آنها بگويم و به همين لحاظ به تصورم بهتر مي‌توانست با خواننده ارتباط برقرار كند. يكي از منتقدان كه كتاب را خوانده بود، برايم پيام فرستاد من بسياري از فيلم‌هايي را كه نام برده‌ايد ديده بودم اما واقعا هرگز يادم نمي‌آمد اينقدر ريزه‌كاري‌‌ها و ظرايف و هنري در اين آثار به كار رفته شده باشد.

راستي آقاي نوري چرا از فيلم‌هاي ايراني در ميان فيلم‌هاي محبوب‌تان خبري نيست؟

راستش را بگويم از فيلم‌هاي ايراني كمتر خاطره خوبي در ذهن دارم. از اولين فيلم‌هايي كه ديده بودم يكي «ولگرد» بود در سينماهايي كه ناصر ملك‌مطيعي قهرمان داستان بود (آن وقت او را نمي‌شناختيم) و سيگارش را با اسكناس روشن مي‌كرد. و ديگر فيلم «مادر» همراه مادرم كه عاشق بانو دلكش بود چون خيال مي‌كرد كه صدايش شبيه اوست) و در صحنه‌هايي گريه مي‌كرد و البته من هاج و واج مانده بودم! از آخرين فيلم‌ها شايد «دايره مينا و گوزن‌ها و باشو» هر سه فيلم روي من بسيار اثر گذاشت. راستي از قديم‌ها از ناصر ملك‌مطيعي فيلمي به اسم «سوداگران مرگ» در خاطرم مانده كه خودش كارگرداني كرده بود و فيلم نسبتا جمع و جوري بود.

نوشته‌هاي پيشين شما را كه مرور مي‌كردم آنچه بسيار در ياداشت‌هاي شما واضح است اينكه با سينماي امروز ارتباط برقرار نمي‌كنيد. چه فيلم ايراني و چه فيلم خارجي؛ چرا؟

پاسخ آن ساده است كدام فيلم ديگر مي‌تواند طي يك يا دو هفته در ذهن ما باقي بماند؟ از زماني كه فيلم دكتر ژيواگو را ديده‌ام حدود نيم قرن يا بيشتر مي‌گذرد ولي انگار ديروز ساخته شده است. يا سرگيجه هيچكاك كه پس از 80 - 70 سال گويي هرگز از ارزش و اهميت آن چيزي كاسته نشده است. كمتر فيلم‌هايي اين‌چنين در تاريخ سينما وجود دارد كه تاثيري ابدي باقي بگذارند.

بي‌اغراق نثر روان و گرمي داريد طوري كه وقتي مخاطب مطلب‌تان را شروع مي‌كند به سادگي نمي‌تواند آن را رها كند. روايت‌تان را به گونه‌اي بيان مي‌كنيد كه انگار مخاطب خودش در آن فضا قرار دارد. نمونه بارز آن را مي‌توانيم در كتاب آخرتان «فيلم‌هاي محبوب زندگي من» مشاهده كنيم. شما فيلم‌ها را طوري توصيف و معرفي كرديد كه حتي آنها هم كه از سينما به دور هستند، راحت مي‌توانند منظور را دريابند. معرفي كامل و خوبي از مهم‌ترين و شاهكارهاي كلاسيك سينماي جهان...

راستش نمي‌دانم، يك بار ايرج صابري و بعد هم خسرو دهقان به من گفتند كه نثر من به دليل سادگي مي‌تواند خواننده را جذب كند و گفتند كه ساده‌نويسي كار ساده‌اي نيست. خودم واقعا در اين مورد علت خاصي نمي‌بينم هر چند كه هيچ ‌وقت نتوانسته‌ام مثل خيلي‌ها جوري بنويسم كه ژستي باشد! اگر در نوشته‌هاي من دقت كرده باشيد به هيچ وجه نشانه‌اي از خودنمايي و بزرگنمايي و پز و ادا و ادعا نمي‌بینيد.

تمايل نداريد به ايران بيايید؟

سن و سالم ديگر اجازه نمي‌دهد آن سفرهاي طولاني و زجر‌آور را تحمل كنم. دلم مي‌خواهد اما انگار نمي‌شود ديگر.

از رفيق قديمي، پرويز دوايي خبري داريد؟

از پرويز جان دوايي هم كم و بيش باخبرم، چند وقتي با هم ايميل‌بازي مي‌كرديم اما مدت‌هاست قطع شده. مي‌دانم حالش بحمد‌الله خوب است.

از فرصت به دست آمده استفاده مي‌كنم؛ جناب نوري آيا خاطره‌اي از سال‌هاي دور در ذهن داريد كه براي ما تعريف كنيد؟

از ستاره سينما و ياران ديرينه‌ام خاطره زياد دارم، مقداري را در كتاب «بهترين سال‌هاي زندگي من» آورده‌ام. خاطره‌اي تلخ و شيرين كه هميشه در ذهن دارم اين است كه هر وقت سر ماه مي‌شد و گالستيان (مدير مجله) باید حق و حقوق ما را می‌داد با قيافه‌اي حق به جانب مي‌گفت: ندارم به خدا! بنابراين حق‌التحرير‌ها در هوا مي‌ماند. اما ما هم زرنگ بوديم و تا گالستيان مي‌رفت پول‌هاي فروش مجله را را به بانك بسپرد، تعقيبش مي‌كرديم و همين كه اسكناس‌ها را در مي‌آورد پشت سرش دست جمعي مي‌گفتيم: سلام گالستيان جان!

به عنوان سوال آخر با در نظر گرفتن اين نكته كه شما به تاريخ سينماي جهان و ايران اشراف داريد، دليل سطحي و كم‌عمق بودن بسياري از فيلم‌ها چيست؟ چرا ديگر آن فيلم‌هاي ماندگار ساخته نمي‌شود؟

به نظر من سينما از دهه 1970 به بعد دچار بي‌كيفیتي و فقدان موضوع و محتواي قابل تامل شده. اين سراشيبي تا به امروز ادامه پيدا كرده است. از يك سو، فيلمسازهاي بزرگ جهان ازجمله هيچكاك، فورد، برگمان، فليني و آنتونيوني از صحنه كنار رفتند و از سوي ديگر به كمتر فيلمساز تازه‌واردي برمي‌خوريم كه بتواند به نوعي سينماي واقعي را در آثار خود حفظ كند. اين مساله در مورد سينماي ايران هم صدق مي‌كند. ديگر نه از مهرجويي و كيارستمي و بيضايي و تقوايي اثري باقي مانده و نه سينماي ايران توانسته جانشيني براي آنها پيدا كند. اصغر فرهادي يك تنه سعي در تلاش براي ايجاد يك سينماي نو داشت (و البته اسكارهايي هم گرفت) اما كافي نبود و زودتر از آنچه بشود تصورش را كرد، خاموش شد. شايد كه بد نباشد از ژان لوك گدار نقل كنيم كه گفته: «سينما ديگر سينما نيست و گويي مرده است.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون