جزيرهاي براي گريز
اسدالله امرايي
«ابداع مورل» نوشته آدولفو بيوئي كاسارس با ترجمه مجتبي ويسي در نشر ثالث منتشر شده. خورخه لوئيس بورخس، نويسنده شهير آرژانتيني اين رمان را شاهكاري در طرحريزي داستان و قابل مقايسه با كتابهايي چون پيچش پيچ اثر هنري جيمز و سفر به مركز زمين اثر ژول ورن ميداند. داستان كتاب كه در جزيرهاي پرت و مرموز جريان دارد، حكايتي از حس تعليق و كاوش، به همراه يك رابطه عاشقانه شگفتانگيز و نامتحمل است؛ رابطهاي كه در آن تمام جزييات، بسيار شفاف و در عين حال رازآلود جلوه ميكنند. خوليو كورتاسار، گابريل گارسيا ماركز و اكتاويوپاز آن را ستودهاند و معتقدند اين رمان كمك شاياني به رونق گرفتن ادبيات داستاني امريكاي لاتين در زمان پس از جنگ كرده است. رمان ابداع مورل همچنين تاثير شگرفي بر سينما و ادبيات نمايشي داشته است. «ابداع مورل»، اثر نويسنده و شاعر و روزنامهنگار آرژانتيني، آدولفو بيوئي كاسارس، همانند ديگر نوشتههاي او در ژانر علمي- تخيلي ميگنجد. بورخس، خود در مقدمهاي كه براي كتاب نوشته: در ادبيات اسپانيايي، نمونه آثار مبتني بر تخيل معقول، انگشتشمار يا حتي ميتوان گفت، نادر است. آثار قديميتر، پر از تلميح و اغراق در مورد موجودات افسانهاي و در مواردي هم، نوشتههايي ناپيوسته و ساده هستند. كتاب ابداع مورل (كه عنوانش اشارهاي آشكار به مورو و يك شخصيت داستاني ديگر و مخترعي در يك جزيره دارد) ژانري جديد را وارد سرزمين و زبان ما كرده است.
درباره جزييات طرح و پيرنگ اثر با نويسنده آن بحث و آن را بازخواني كردهام. قرار دادن آن در رديف آثار كامل، نه اغراق است و نه سخني ناسنجيده. داستان كتاب، روايت گريز مرد مجرمي به يك جزيره است كه در پي اين گريز حوادثي رخ ميدهد. قهرمان بينام كتاب در اين جزيره دور افتاده كه در گذشته تحت آباداني افرادي قرار گرفته و اكنون كليسا و موزه و استخر جزيي از آبادانيهاي گذشته او به حساب ميآيند، مدتي به سكونت ميپردازد. در اين جزيره، در باور مردم بيماري ناشناخته و لاعلاجي شيوع پيدا كرده كه در عرض دو هفته انسان را به كام مرگ ميكشاند و كتاب در بيان و وصف اين بيماري چنان بيان ميكند كه بيماري ابتدا به سطح خارجي و سپس بخشهاي داخلي بدن آسيب ميزند و آنها را از بين ميبرد. بر اثر اين بيماري، ناخن انگشتان دست و پا كنده ميشود، موي سر آدم ميريزد، پوست بدن و همچنين قرنيههاي چشم نابود ميشود و ظرف يك يا حداكثر دو هفته، بدن از حركت باز ميماند. با چنين توصيفاتي در باور عوام، كسي پايش را هم به اين جزيره نميگذارد و مجرم داستان، اين جزيره را به عنوان بهترين مكان براي گريز خود انتخاب ميكند.
با اندكي سپري کردن وقت در اين جزيره، او بهطور ناگهاني با عدهاي در آنجا مواجه ميشود و سعي در پنهان كردن خود از چشم آنها ميكند، او با بروز عشقي كه نسبت به زني از ميان اين جمعيت در خود احساس ميكند و به اين دليل سعي در برقراري ارتباط با او دارد، درمييابد كه گويي به چشم آنها ديده نميشود و حوادث بعدي رخ ميدهند.
«آدولفو بيوئي كاسارس»، يكي از آن جهانهاي ممكن را كه پل ريكور، انديشمند فرانسوي، همواره از آن ياد ميكرد، در رمان خود خلق كرده است. در اين جهان ما از عالم واقعيت به عرصه خيال پرتاب ميشويم، اما نه بدان گونه كه در آثاري از اين دست شاهد بوديم.
داستان كاسارس، ساختاري دقيق و منظم دارد كه اساس آن به همان اندازه واقعي است كه خيالي. چنان واقعي كه در ممكن بودن آن شك نميتوان كرد و چنان خيالي كه در داستاني بودن آن. نويسنده واقعيت و خيال را در وضعيتي ديگر كنار هم مينشاند و از آنجا به مقوله جاودانگي ميرسد و همچنين عشق؛ صورتي ديگر از عشق كه در عين غياب حضور دارد.