تكثير تاسفانگيز سينما پرسپوليس
سيد علي ميرفتاح
خيلي قديم، سمت غربي ميدان راهآهن سينمايي بود به اسم «پرسپوليس» كه كاركردهايي بيش از نمايش فيلم داشت. درماندهها و ابنالسبيل و سربازها و فراريان از درس و مشق و مدرسه، يك بليت ميخريدند و تا هر وقت كه دلشان ميخواست، در تاريكي پر دود و دم سينما ميماندند. اگر دلشان ميخواست فيلم هم ميديدند، اما براي بيشترشان فيلم موضوعيت نداشت و مهم نبود كه سينما چه چيزي نمايش ميدهد و سانس نمايشش كي شروع ميشود و... از هر جاي فيلم ميشد وارد شد و تا هر جاي فيلم و فيلم بعدي ميشد خارج شد. سيگار آزاد بود، حرف و دعوا و تخمه و خواب و فحش و ابراز بعضي هيجانات كاذب و صادق هم آزادتر. مطلقا كسي به كسي كار نداشت و كنترلچي هم غالبا خودش يك پاي ماجرا بود و با همه طيف و همه جور مهماني معاشرت ميكرد، غير از بچهها و بهخصوص بچههاي فراري از درس و مشق. سخت نبود كه بفهميم كنترلچي مشكلش با سينما آمدن بچهها چيست. در پنجشنبه، جمعه البته حضور خانوادهها پررنگ بود و كنترلچي هم كاري به كار كسي نداشت، اما در طول هفته و در صبح و عصر، عموما سينما در سيطره مردماني بود كه نميشد، بلكه صلاح نبود بچه مدرسهايها را دستشان سپرد. بگذريم. چند باري شد كه با چند تن از همكلاسيها از مدرسه گريختيم و به عشق ديدن «فيلم»، هر فيلمي، به سينما پرسپوليس رفتيم و از وراي دود و فقر و بزه و علافي، فيلمهاي خوب و بد را تماشا كرديم. چيزي كه ميخواهم تعريف كنم، لطيفهاش هم شايع است و اين طرف و آن طرف زياد نقل شده است اما باور كنيد عين واقع است.
در فيلم يك اتفاقي افتاد. مثلا قهرمان فيلم حركتي محيرالعقول كرد يا ديالوگي مردانه و تاثيرگذار بر زبان آورد يا به پارتنر خود متلكي بجا و پشت سري انداخت كه يكي از مثلا بچه مدرسهايها به تاييد و تشويق جملهاي گفت كه با كف و سوت حضار همراه شد. حرف او را نخواهيد نقل كنم، همين قدر تخيل كنيد كه تكهاي مردانه انداخت، اما زياد هم فاجعه نبود و خيلي هم كسي از شنيدنش رنگ نداد و رنگ نگرفت. بعضيها هم نه متوجه رفتار و گفتار قهرمان فيلم شدند و نه تكه خندهدار. اما يك كامله مرد اخلاقگرايي كه با زن و بچهاش آمده بود سينما، خشمگين و عصباني و طلبكار ايستاد و شروع به داد و بيداد كرد. اگر سيرك يا تئاتر بود حتما نورپرداز اسپاتلايتش را روي اين كامله مرد معترض ميانداخت تا همه ببينند حرف حسابش چيست. اما سينما پرسپوليس نه لايت داشت و نه اسپاتلايت، فقط كنترلچي داشت كه چراغ قوهاش را بتاباند روي صورت مرد. مرد كه رگ گردنش باد كرده بود چند فحش سه نقطه آبدار و شديد و غليظ به همه بچه مدرسهايها داد و گفت «خجالت بكشيد، شرم و حيا كنيد، اينجا خانواده هست، ناموس هست و...» من وقتي آن حرف عادي و متلك دمدستي را نميتوانم نقل كنم به طريق اولي فرمايش مرد معترض را نتوانم بگويم. فقط همينقدر بگويم كه اگر عدد بيادبي بچه مدرسهايها، 20 يا 30 بود، عدد ركاكت جناب كامله مرد در دفاع از ناموس و خانوادهاش به هزار و هزار و پانصد ميرسيد. يك چيزهايي را به يك چيزهايي پيوند داده بود كه «الن رب گريه» يا يكي از اساتيد فانتاستيك رئاليسم هم نميتوانست جريان سيال ذهنش را متوجه اين پيوندها كند. اسم صفحههاي فيلتر اينترنتي را بيجهت «پيوند»ها نگذاشتهاند. بحث ركاكت و دفاع از نام و ناموس ظاهرا بيپيوند ميسر نيست. بگذريم. مدتهاست وقتي بحثهاي روزنامهاي و مجازي جامعه را پي ميگيرم ناخواسته فضاي تاريك و پرغبار سينما پرسپوليس برايم تداعي ميشود. يكي يك چيزي- خوب و بد- ميگويد و متلكي مياندازد، جوابش گاهي- بلكه اغلب، چنان شديد و غليظ است كه نسبتشان همان بيست به هزار است. اگر در بحث و گفتوگو هم مثل جنگ قاعده ميشد كه موشك جواب موشك و مشت جواب مشت، چشم در برابر چشم و دست در برابر دست، آن وقت ممكن بود كه اين بحثها به يك جايي برسند و ملت همه مستفيض شوند. اما چيزي كه من روزنامهنگار ميبينم تكثير تاسفانگيز سينما پرسپوليس است در بحث و نقد و نظر. دعوا و بحث مرتبه و مرحله دارند و نبايد و نميشود جواب يكي را كه در مرحله اول به سر ميبرد يككلام، ختم كلام در مرتبه آخر داد. بالاخره يك چيزهايي هم نگه داريد تا اين بازيها اصولي و مرحلهاي بالا بروند، نه اينكه چيزي بگوييد و جوابي بدهيد كه زودتر از بقيه آنهايي رنگ به رنگ شوند و تا بناگوششان سرخ شود كه قرار است به دفاع از آنها وارد صحنه شويد. بيشتر از اين بايد توضيح بدهم يا منظورم را گرفتيد؟ حيف كه ناموس نشسته و زبانمان بسته است...