ريشه مشكلات مديريتي
به نظر ميرسد موضوع سرمربي تيم ملي فوتبال ايران مثل بسياري از مسائل مديريتي ديگر در ايران به كلاف سردرگمي تبديل شده كه كسي توان باز كردن آن را ندارد و در نهايت هم معلوم نيست چگونه بازخواهد شد. در اين موضوع چند طرف دخالت دارند؛ يكي وزارت ورزش است. اگر چه به طور رسمي اين وزارتخانه نبايد در اين موضوع نقشي داشته باشد، زيرا فدراسيونهاي ورزشي مستقل هستند ولي كيست كه نداند به دلايل گوناگوني چنين استقلالي در ايران وجود ندارد يا اينكه در عمل به رسميت شناخته نميشود. با اين حال اگر فدراسيونها قوي برخورد كنند دولتيها چندان دخالتي نميتوانند كنند، همچنان كه در دوره آقاي مهندس صفاييفراهاني چنين وضعي وجود داشت. به جز قدرت، فدراسيونها بايد پاك و بيمساله هم باشند تا از ترس بدنامي و افشاگري لكنت زبان پيدا نكنند. متاسفانه رفتار دستاندركاران فوتبال در موارد گوناگون نشان ميدهد كه از اين نظر اعتماد به نفس كافي ندارند. طرف ديگر ماجرا فدراسيون است كه جز مشكلات پيشگفته بايد وحدت نظر و مديريت هم داشته باشد. در حالي كه همه ميدانند فدراسيون در اين زمينه فاقد وحدت نظر است و همين مساله موجب ميشود كه طرف آنها خود را در موقعيت برتر ببيند. طرف سوم هم سرمربي تيم يعني كارلوس كيروش است كه از هر نظر با تجربه و زرنگ است و توانسته نظر مساعد بازيكنان و مردم را به خود جلب كند و با تكيه به روابط خوب بين المللي خود براي تيم ملي اقداماتي را انجام دهد كه از توان فدراسيون ايران خارج است و به لحاظ نتيجهگيري هم مورد رضايت افكار عمومي است. البته در اين اواخر اتهاماتي هم از حيث دلالي به او زدهاند كه واقعيت ماجرا روشن نيست و اگر درست باشد ميتوانند به فيفا شكايت كنند. جالب اينكه برخي افراد مخالف او هم بسيار بيمنطق و حتي سادهلوحانه برخورد ميكنند به طوري كه مخالفتهايشان به نفع اوتمام ميشود.
اگر خوب نگاه كنيم او در عين حال كه حرفهاي عمل ميكند به طور طبيعي در پي تامين حداكثر منافع خودش هم هست. با حدود سه ماه كار در سال و حقوق و امكانات خوب و پيدا كردن محبوبيت و از همه مهمتر وجود يك مديريت فوتبالي و فدراسيون ضعيف كه قدرت حسابكشي ندارد، چه جايي بهتر از ايران؟ آيا جوامع ديگر اينگونه رفتار ميكنند؟ برخي از كشورها در همين جام جهاني گذشته در عرض چند روز سرمربي را تغيير ميدادند و تصميم لازم را ميگرفتند و مشكلي هم پيش نميآمد. در ساير امور هم ممكن است با مشكلات مشابه و به اصطلاح گذاشتن استخوانِ مديريت لاي زخم ناهنجاريها مواجه شويم. نمونه آن بحث دخالت پولهاي كثيف در سياست است كه وزير كشور از چند ماه پيش طرح كرد و هنوز هم روشن نشده كه موضوع و مصداق آن چيست؟ چه كساني با استفاده از اين پولها به مجلس رفتهاند؟ و از همه مهمتر اينكه چگونه ميتوان جلوي دخالت سياسي اين پولهاي كثيف را در آينده گرفت؟ ولي ميتوان پرسيد كه آيا وضعيت در همه حوزهها همينطور است؟ پاسخ منفي است. نمونهاش مذاكرات ايران و 1+5 است كه گروه كوچكي از ديپلماتهاي ايراني در برابر پنج قدرت جهاني و آلمان و اتحاديه اروپا به خوبي مذاكره كرده و كارها را پيش برده است. چرا اين تفاوت وجود دارد؟ يك پاسخ به وجود حساسيت اجتماعي و يا حساسيت رسمي حكومت برميگردد. به ميزاني كه مردم و دولت در موضوعي خاص حساسيت نشان دهند و بر آن نظارت كنند مديريت آن موضوع بهتر عمل خواهد كرد. طبيعي است كه ما يعني عموم مردم نميتوانيم نسبت به دهها مساله حساس و پيگير و ناظر باشيم. بنابراين بايد حساسيت در هر مورد را به جامعه مدني و گروههاي ذيربط آن مورد منتقل كرد. تا وقتي كه جامعه پويايي از گروههاي مدني در هر حوزه اجتماعي نداشته باشيم به احتمال فراوان وضع همين خواهد بود. وقتي كه احزاب قدرتمند نداشته باشيم پول كثيف در عرصه سياست عمل خواهد كرد و هيچوقت هم واقعيت ماجرا براي افكار عمومي روشن نخواهد شد زيرا حساسيتي بروز نخواهد كرد تا خواهان ماجرا باشد. تا وقتي باشگاهها و جامعه ورزشي مستقل و قدرتمند و اتحاديه ورزشكاران و انجمنهاي ورزشينويس و رسانههاي مستقل نداشته باشيم قادر نخواهيم بود بر فعالان و امور ورزشي نظارت كنيم، تا وقتي انجمن قوي از مربيان و نيز نهادهاي حامي تماشاگران نداشته باشيم اميدي به بهبود چشمگير و مهمتر از آن پايدار در اين زمينه نبايد داشته باشيم. مشكل دوره صفاييفراهاني هم همين ناپايداري آن بود، كه با رفتن او آن وضع نيز از ميان رفت.