چهار دليل در پاسخ به اين پرسش كه چرا ديويد هاروي؟
روشنفكر مردمگرا
محسن آزموده
در تقابل با آثاري عميقا نظري و عموما فلسفي، از آغاز دهه 1390 به تدريج چپگرايان ايراني عمدتا متوجه آثاري شدند كه وجه انضمامي و كاربردي بيشتري داشته باشند و به ويژه در كنار ماركس فيلسوف، به ماركس اقتصاددان و ماركس جامعهشناس و ماركس تاريخدان نيز توجه كنند. توجه به آثار متفكراني چون پري اندرسون، مايكل پولاني، اي. پي. تامپسون و... از اين حيث است و همگي نشاندهنده آنكه انديشه چپ به عنوان يك راهحل براي مسائل سياسي و اجتماعي، ضرورتي عينيتر يافته و نيازمند راهحلهاي مشخصتر است. توجه به آثار و انديشههاي ديويد هاروي، انسانشناس و جغرافيدان معاصر بريتانيايي را در همين چارچوب ميتوان ارزيابي كرد. هاروي، متفكر كثيرالتاليف چپگراي معاصر از چهار جهت مورد توجه علاقهمندان به چپ در ايران قرار گرفته است كه هر چهار مورد تامل است. نخست از اين حيث كه او با توجه به تخصصش يعني جغرافياي شهري و انسانشناسي، كوشش كرده انديشهها و آرمانهاي چپگرايانه را به طور خاص در حوزه مطالعات شهري عملي كند و در آثاري چون پاريس پايتخت مدرنيته، به بازخواني روند تجدد از دل تجربه تحول شهري چون پاريس بپردازد و در اين تاريخنگاري جغرافيايي، مضاميني چون حق به شهر و شهروندي را بازتعريف كند. اين جنبه از كار هاروي براي فارسيزبانان امروز كه عميقا درگير مسائل شهري هستند، جالب توجه و حائز اهميت است. ديگر جنبه مهم كار هاروي، توجه او به جنبههاي اقتصادي آثار ماركس به ويژه كاپيتال است كه از سوي متفكران مذكور كمتر مورد توجه قرارگرفته بود. اين رجوع هاروي به اقتصاد سياسي ماركسيستي، به ويژه در زمانه بحرانهاي ناشي از نئوليبراليسم اقتصادي و سياسي صورت ميگيرد و نبايد آن را با اكونوميسم ماركسيستهاي ارتودوكس خلط كرد. به ديگر سخن هاروي بدون نفي جنبههاي فلسفي كار ماركس و از قضا با توجه به آنها به بازخواني اقتصاد سياسي سرمايه و روزآمد كردن جنبههاي معاصر آن مثل بحث شدت گرفتن ماليهگرايي سرمايهدار در عصر نئوليبراليسم ميپردازد.
وجه سوم اهميت هاروي و علت اقبال به او، توجهش به جامعه و به تعبير دقيقتر مردم است، به جاي متمركز شدن بر دولت. هاروي در دوگانه دولت- جامعه يا قدرت- مردم، همواره توجه خود را به وجه دوم يعني جامعه يا مردم معطوف ميكند. البته از اين حيث ممكن است از سوي منتقدان به پوپوليسم يا عدم توجه به زيرساختها متهم شود، اما واقعيت اين است كه اين استراتژي اوست و تعمدا و آگاهانه چنين ميكند. بالاخره و در نهايت بايد از مشي عملي هاروي در آموزش و بازخواني مكرر آثار ماركس براي مخاطبان عمومي ياد كرد كه نشاندهنده آن است كه او برخلاف بسياري از جريانهاي پيشين چپگرا مثل مكتب فرانكفورت يا ساختارگرايي فرانسوي يا حتي پساساختارگرايان، به هيچ عنوان نخبهگرا و تودهگريز نيست. اين سخن نيز صرفا شعار نيست. درسگفتارهاي متعدد هاروي به خصوص با تاكيد بر اصل آثار مهم ماركس و در راس آنها كاپيتال، براي مخاطبان عموم كه حتي در سايتهاي اينترنتي نيز دردسترس هستند، نشان از انديشمندي روشنفكر دارد كه در زمانه افول اقبال به روشنفكران، كماكان ميكوشد رسالت روشنفكري را احيا كند و صرفا براي دانشگاهيان يا محققان نمينويسد و حرف نميزند.